آشنایا ! گله دارم ز تو چندان که مپرس ...
می روم بی خویشتن شاید فراموشت کنم ....
همیشه خانه خرابِ هوایِ خویشتنم...
بیا تا آنچه از دل می رسد بر دیده بنشانیم..
آن دم که با تو باشم محنت و غم سرآید...
اى جان به چه زنده اى..؟! که جانانت نیست...
خبرت هست که بی روی تو ، آرامم نیست
بخت ما ساییده اند و سرمه دان پُر کرده اند...
به خواب نیز نمی بینمش، چه جای وصال؟
بگو کجا بَرَم آن جان که از غمت ببرم...؟
دلم به غارت بوس از لب تو مشتاق است..
وصف آن چشمت غزل؟ والله دیوان هم کم است..
لب تو بی خبر از ما کجا می خندد؟
با جمله برآمیزی و از ما بگریزی...
من از برای مصلحت در حبس دنیا مانده ام ...
تو از من فارغ و من بی تو هر سو دربدر مانده... کاشی
یا دوا کن ، یا بکُش یک بارگی..
می رسد خوابی که بیداری فراموشت شود
به من شکسته دل گو که: چگونه ای؟ کجایی؟
مرا به هیچ بدادی خلاف شرط محبت ...
ناله ای دارم که جز گوشم کسی نشنیده است...
چشم من سوی لب بسته ی یک تصویر است..
دیگه نیستم ترانه و موزیک:منصور فرهادیان تنظیم:مسعود جهانی با صدای:
بگذار دوستت بدارم تا از اندوه دور بمانم.️