پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
عسل می خواهم چیزی را به توبگویم من نه تاجیکم، نه پشتون من نه هزاره، نه زی ترکممن نه ازبک، نه بلوچممن نه ایماق سترگممن یک انسان دوستم .یک شب کنار پنجره روی بام آسمان، با ماه به درد دل نشستمهمین گونه مات و مبهوت ماندم در غربت در تصویر خیالم از وطن یک صفحه سیاه و سفید کشیدمعسل شرمنده ام به کابل میروم کابل شهر شوخ و شنگ دختران است. افسوس افسوس که ،ناله ها و شکوه هایشان ،تنهایی و غم هایشان ،به طالع فردا نمیرسند.دختران...
اگر جنگ نبود ، من از غربت کودکی هایم که در خاک دیگر بودم میگفتم ،اگر جنگی نبود از پرتقال های زرد و سیب های کال باغ خانه ام برات می چیدم و برایت گاز گرفته می فرستادم ،اگر جنگ نبود من از غربت آغوش مادر و پدر ،از غربت معشوقی که هزاران کیلومتر در انتظار یک آغوش مجنون است نمیگفتم ،اگر جنگ نبود ،من تورا به نیمه ای دیگری دوست میداشتم اگر جنگ نبود اگر جنگ نبود.....خودکار دیگر نای رفتن نداشت جوهر پس دادعزیزحسینیپسراحساس...