شعر احساسی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر احساسی
زندگی
جعبهای بود
که کاغذهای کادویش
به باد سپرده شده بود
هدیه؟
یک سنگ
در میان آینههای شکسته
یا شاید
خندهای از یاد رفته
بر لبهای کودکی که هیچگاه زاده نشد
کسی گفت:
«باز کن!»
و جعبه پر شد از تاریکی
از سکوتی که حرفهایش را
گم کرده بود
و...
دل را به طلسم عشق بیدار کنم/
جان را به هوای دوست بیمار کنم/
ای شهرِ پر از حادثه، باور دارم/
قهرم به تو را، به مهر تکرار کنم/
پروازِ بلند آرزویِ پر بود/
آزاد دلش ز دامِ خاکستر بود/
هر شاخه که تکیهگاهِ امنش میشد/
در حسرتِ او، شکستهای دیگر بود/
...
کودکان در باغچه ای
که خاکش از خاطرات ماست
تخم رؤیا می کارند
اما ریشه ها
از سنگ فرش خیابان ها سر در می آورند
با دستان کوچکشان
بر آسمان کاغذی
ابرهایی از گچ می کشند
بارانی که می بارد
شور اشک های دیروز است
لبخندهایشان
مانند بادبادکی ست
که...
در راهم و گذر، ناپیداست
رازی نو
در پرده ای کهنه می پیچد
سخت ترین قدم ها
قدم های غریب
ردی که از بودن پاک شده است
عشق
نگاه را پشت رو می پوشاند
وفریب
تا نبیند جنون را...
...فیروزه سمیعی
...
On my path and journey, it remains unseen...
فرشتۂ نگهبان :
همیشه از جون وُ دل
شما مایه میذارید
فرشته های عاشق
نمادِ اِقتدارید
پُشتِ یه مَملِکَت به
حضور شما گرمه
بودنتون مینْدازه
به جون دشمن رَعشِه
آدمی که لباسِ
رَزمُ به تن می پوشه
توی تک تک رگ هاش
خون غِیرت می جوشه
غیرت ایرانی که
شُهرِۂ...
خاطراتی دارم
که از من می ترسند
می دانند
دیگر آن آدمِ دیروز نیستم
در گوشه ای پنهان می شوند
که مبادا
با لمس شان
چون کاغذی نازک تیکه
پاره شان کنم...
....فیروزه سمیعی
کودک درونم
بیشتر وقت ها بهانه دارد
دستش را می گیرم
می خندد
می گوید
بیا مرا ببر به سرزمین قصه ها
بیا دوباره بدویم
به آنجا که ابرها
بالش های نرم آسمان اند
و پرنده ها
دوستانی هستند
که داستان های خود را
با باد زمزمه می کنند
بیا...
همه به دنبال عشقیم
و عشق فراری از ما
چون سایه ای در باران
که با اولین نور می گریزد
در این میدان خالی
ما
مسافران سردرگم
زیر بارش آرزوها
می گردیم و می گردیم
به امید یک آغوش گرم
چشمانمان
در جستجوی نور
که در دالان های تاریک گم...
هرچه بگویم
نمی گوید
آنچه
چشم هایم به تو می گویند.
هر شب
خیال تو را
کنار خود
می خوابانم
شاید که صبح بیدار شوم
و تو واقعیت باشی
فیروزه سمیعی
گلی دیدم به رنگ آذر و خون
به بوی تلخِ درد و مثلِ مجنون
جهان با رقصِ پاییزانه ات مست
و من ماندم در این اندوهِ محزون
فیروزه سمیعی
چشمانم
دو اسکورت
که قلبت را
تا آستانه ی خیال
همراهی می کنند
در پیچ و تابِ رؤیا
می چرخند و می پایند
تا هر تپشِ تو را
از سقوطی آرام
نجات دهند
با هر نگاه
پروازت را
از میان طوفان ها
به سوی آغوشِ من
هدایت می کنند
آنجا...
چشمانت نور خورشید من اند.
حرفی بزن
گاهی بی تو چنان سردرگمم که آوای قدم هایم مرا می ترساند
☘️عشق
لحظه ای کوتاه
که تلخ و شیرین می شود
در لبانت
و
حرف هایت
آسان ترین دروغ
در چشم های پر از راز...
...🍂
...فیروزه سمیعی
عشق
لحظه ای کوتاه
که تلخ و شیرین می شود
در لبانت
و
حرف هایت
آسان ترین دروغ
در چشم های پر از راز....
....
...🍃☘️فیروزه سمیعی
🍃☘️گیسو به نسیم قصه ی عشق نوشت
تلخ و شیرینِ دل به لب ها سرشت
حرفی ز شراب و راز در گوش شب
این باده به جان آتشی خوش بنوشت☘️
...
...فیروزه سمیعی
ای آشنای نادیده ام
در دلِ کوچه های خیالی
هر شب
پایم به ردِ نگاهت می رسد
و تپشی غریب
در دل ساکتم بیدار می شود
گویی که هر خشت از این کوچه ها
گواهِ عبور توست
گویی که هر بادِ سرگردان
بویی از حضور تو دارد
و هر پنجره...
نام شعر: با رفتن تو
با رفتن تو
همسفر تو جان من است
جان به جانش بکنند این جان ما
به جان تو سوگند
از تو دل نمی کند
چون که بی تو
پاییز است تمام پس کوچه های شهر دلم
بی تو
حتی این حوالی
پرنده پر نمی زند...
نام شعر:دلِ شکسته
درد یعنی من منهای تو
تو هم در جمع دیگران
خوش به حال دیگران
من یعنی بی تو در اندیشه ی تو
تو یعنی منهای من در اندیشه ی او
دلِ شکسته یعنی درد به طور پیوسته
درد یعنی من منهای تو
ابر هم دلش به حالم...
هیچ می دانستی نوازنده ای؟
با عطر لطیف صدایت
ضربان قلب مرا می نوازی
هیچ می دانستی آهنگسازی؟
با عطر بودنت
حال دل مرا کوک می سازی
هیچ می دانستی شاعری؟
لبخند ملیح تو
الفاظ را در اشعارم
هم، به هم می بافند و
هم به عشق تو می نازند...