پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
چشمانمدو اسکورتکه قلبت راتا آستانه ی خیالهمراهی می کننددر پیچ و تابِ رؤیامی چرخند و می پایندتا هر تپشِ تو رااز سقوطی آرامنجات دهندبا هر نگاهپروازت رااز میان طوفان هابه سوی آغوشِ منهدایت می کنندآنجا که آرامشسایه ی عشق رابر قلبت پهن می کند......
چشمانت نور خورشید من اند.حرفی بزن گاهی بی تو چنان سردرگمم که آوای قدم هایم مرا می ترساند...
☘️عشقلحظه ای کوتاهکه تلخ و شیرین می شوددر لبانتوحرف هایتآسان ترین دروغدر چشم های پر از راز......🍂...فیروزه سمیعی...
عشقلحظه ای کوتاهکه تلخ و شیرین می شوددر لبانتوحرف هایتآسان ترین دروغدر چشم های پر از راز...........🍃☘️فیروزه سمیعی...
🍃☘️گیسو به نسیم قصه ی عشق نوشتتلخ و شیرینِ دل به لب ها سرشتحرفی ز شراب و راز در گوش شباین باده به جان آتشی خوش بنوشت☘️......فیروزه سمیعی...
ای آشنای نادیده امدر دلِ کوچه های خیالیهر شبپایم به ردِ نگاهت می رسدو تپشی غریبدر دل ساکتم بیدار می شودگویی که هر خشت از این کوچه هاگواهِ عبور توستگویی که هر بادِ سرگردانبویی از حضور تو داردو هر پنجره ی بستهچشم انتظار توستبیادر این شبِ بی قرارکه چراغ ها خسته اند از روشنیو ماهبه گوشه ای از آسماندر سکوت پناه بردهبیاتا دلتنگی اممثل صدایی پنهاندر هر گامِ توآرام گیردو این دلبه هزار آرزوی دوررنگ حضور بگ...
نام شعر: با رفتن توبا رفتن توهمسفر تو جان من استجان به جانش بکنند این جان مابه جان تو سوگند از تو دل نمی کندچون که بی تو پاییز است تمام پس کوچه های شهر دلمبی توحتی این حوالیپرنده پر نمی زندحتی خورشید همصبح ها بی تو خواب می ماندماه هم بی روی ماه توفکر خودکشی گاهی به فکرش میزند می ماند این دلم بی تو به ساندختر بچه ای که در پس کوچه های دلتگمگشته استاو گریان است وُ کسی دست او رانمی گیردمجید محمدی(تنها)...
نام شعر:دلِ شکستهدرد یعنی من منهای تو تو هم در جمع دیگرانخوش به حال دیگرانمن یعنی بی تو در اندیشه ی توتو یعنی منهای من در اندیشه ی اودلِ شکسته یعنی درد به طور پیوستهدرد یعنی من منهای تو ابر هم دلش به حالم سوخت و گریستزیر اشک های ابر بدون چتردر خیابان های قلب توقدم زدم از غریبه های آشنا پرسیدمآدرس درد را می دانند کجاست؟نسیم بهار و گلشن ناز در جمع یکدیگرخوش و خندان بودند و گفتند نمیشناسمدیگران هم همینتازه فهمیدم...
هیچ می دانستی نوازنده ای؟با عطر لطیف صدایتضربان قلب مرا می نوازیهیچ می دانستی آهنگسازی؟با عطر بودنتحال دل مرا کوک می سازیهیچ می دانستی شاعری؟لبخند ملیح توالفاظ را در اشعارم هم، به هم می بافند وهم به عشق تو می نازندپس این شعر توست که از زبانم جاریستهیچ می دانستی خدایی؟چون فقط تو را می پرستمقبله من فقط قلب توستمجید محمدی(تنها)تخلص تنها...
آن که رفته، رفته هرگز او نمی آید سرااو که رفته با کسی همدم شده چه بی صدابی وفایی در زمانه بدخدایی می کندباوفاها هم شدن در این زمانه بی وفادرد من از آشنا شد همدم من وای منزخم کاری را فقط همدم زند هی در خفادرد بی درمان که درمانی ندارد غیر عشقتو ندانستی ولی عیبی ندارد، مرحباتو که رفتی در کنار دیگران باشد ولیدرد هم باشی دلم بازم که می خواهد تو رامجید محمدی(تنها)کانال تلگرام شاعرhttps://t.me/Sibehavaass...
با چهره ی دوستانم آمده انددر رابطه ام چادر می زنندو کمی بعدرفته انددر ادارهفاصله ی تنهایی ام،با همکار بغلیپنجاه سانتی متر استدر صف نانفاصله ی تنهایی ام،با همشهری جلوییپانزده سانتی مترو در خانهبه وقت بوسیدنفاصله ی تنهایی ام تا توتنها پنج سانتی متر استپدرم تا پنجم ابتدایی درس خواندهمن تا ترم آخر کارشناسی محیط زیستفاصله ی تنهایی ام با اویازده سال استاز دوستانمیکی راستی ستیکی چپیو من سمت بی راههما...
اگر جنگ نبود ، من از غربت کودکی هایم که در خاک دیگر بودم میگفتم ،اگر جنگی نبود از پرتقال های زرد و سیب های کال باغ خانه ام برات می چیدم و برایت گاز گرفته می فرستادم ،اگر جنگ نبود من از غربت آغوش مادر و پدر ،از غربت معشوقی که هزاران کیلومتر در انتظار یک آغوش مجنون است نمیگفتم ،اگر جنگ نبود ،من تورا به نیمه ای دیگری دوست میداشتم اگر جنگ نبود اگر جنگ نبود.....خودکار دیگر نای رفتن نداشت جوهر پس دادعزیزحسینیپسراحساس...