شعر احساسی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر احساسی
چشمانت
مثل نسیم صبحگاهی
از لابهلای برگهای نازک بید میگذرد
و صدایت
روی موجهای آرام دریا
لالایی میخواند برای ماهیهای خسته
لبانت
رنگ انار ترکخوردهی پاییز است
وقتی که خورشید
با انگشتان طلاییاش
گونههای آسمان را نوازش میکند
و من
در امتداد نگاهت
مثل پرندهای گمشده
به سمت روشنایی پر...
تو هم
دلبسته این شعر خواهی شد
وقتی که پای صحبتت
با من یکی باشد
مینویسم، عشق را در دفترم
با نگاهِ خیسِ چشمانِ ترم!
کافر هم طاقت خواندن ندارد
شعری که اوجش هق هقی مردانه باشد..!
زیباترین حس دنیا
نوشتن است
وقتی انگشتهایم
صدای تپش قلبت را
از سینهی کلمات
میشنوند
نذر کردم که چون آیی،
باغِ جهانِ را پُر کنم
از نرگسهایِ دل فریب ..!
رویت غزل لبهای تو یک بیت موزون است
آهوی چشمانت غزال دشت هامون است
لبخند تو سر چشمه ی سبز،محلات است
لبخند تو سرچشمه ی تلمیح واعجاز است
اخمت به زیبای جزر ومد کارون است
لالایی شب های تو سمفونی موج است
آرامبخش روح چون شور وهمایون است
آرامش محض...
تقدیم به دکتر حسنا محمد زاده
رد پایت گم شده در کوچه ی سبز بهار
باز هم حرفی بزن شعری بگو از آن دیار
از دل حسنای عاشق ،از نگاه حجم سبز
از پری روز ، از زن آتش ، از نگاه انتظار
یکی باید بیاید تا بفهمد،
پیامِ شعرِ احساسِ دلم را...
شعر من طعم غزل های لبت را می دهد
زین سبب شهد و شکر می ریزد از افکار من
درخت افتاد
نه فریادی
نه دستی که یاری کند
شاخههایش هنوز
در خوابی سبز
اما ریشهها
در تن زمین گریستند
رهگذر آمد
چشم بست
و گذشت
زندگی
جعبهای بود
که کاغذهای کادویش
به باد سپرده شده بود
هدیه؟
یک سنگ
در میان آینههای شکسته
یا شاید
خندهای از یاد رفته
بر لبهای کودکی که هیچگاه زاده نشد
کسی گفت:
«باز کن!»
و جعبه پر شد از تاریکی
از سکوتی که حرفهایش را
گم کرده بود
و...
دل را به طلسم عشق بیدار کنم/
جان را به هوای دوست بیمار کنم/
ای شهرِ پر از حادثه، باور دارم/
قهرم به تو را، به مهر تکرار کنم/
پروازِ بلند آرزویِ پر بود/
آزاد دلش ز دامِ خاکستر بود/
هر شاخه که تکیهگاهِ امنش میشد/
در حسرتِ او، شکستهای دیگر بود/
...
کودکان در باغچه ای
که خاکش از خاطرات ماست
تخم رؤیا می کارند
اما ریشه ها
از سنگ فرش خیابان ها سر در می آورند
با دستان کوچکشان
بر آسمان کاغذی
ابرهایی از گچ می کشند
بارانی که می بارد
شور اشک های دیروز است
لبخندهایشان
مانند بادبادکی ست
که...
در راهم و گذر، ناپیداست
رازی نو
در پرده ای کهنه می پیچد
سخت ترین قدم ها
قدم های غریب
ردی که از بودن پاک شده است
عشق
نگاه را پشت رو می پوشاند
وفریب
تا نبیند جنون را...
...فیروزه سمیعی
...
On my path and journey, it remains unseen...
فرشتۂ نگهبان :
همیشه از جون وُ دل
شما مایه میذارید
فرشته های عاشق
نمادِ اِقتدارید
پُشتِ یه مَملِکَت به
حضور شما گرمه
بودنتون مینْدازه
به جون دشمن رَعشِه
آدمی که لباسِ
رَزمُ به تن می پوشه
توی تک تک رگ هاش
خون غِیرت می جوشه
غیرت ایرانی که
شُهرِۂ...
خاطراتی دارم
که از من می ترسند
می دانند
دیگر آن آدمِ دیروز نیستم
در گوشه ای پنهان می شوند
که مبادا
با لمس شان
چون کاغذی نازک تیکه
پاره شان کنم...
....فیروزه سمیعی
کودک درونم
بیشتر وقت ها بهانه دارد
دستش را می گیرم
می خندد
می گوید
بیا مرا ببر به سرزمین قصه ها
بیا دوباره بدویم
به آنجا که ابرها
بالش های نرم آسمان اند
و پرنده ها
دوستانی هستند
که داستان های خود را
با باد زمزمه می کنند
بیا...