روی ماهت دیدم و جانم به رفت
در نگاهت گم شدم، آخر چرا؟!...
....فیروزه سمیعی...
هرچه بگویم
نمی گوید
آنچه
چشم هایم به تو می گویند....
هر شب
خیال تو را
کنار خود
می خوابانم
شاید که صبح بیدار شوم
و تو واقعیت باشی
فیروزه سمیعی...
چشمانت نور خورشید من اند.
حرفی بزن
گاهی بی تو چنان سردرگمم که آوای قدم هایم مرا می ترساند...