متن پل چوبی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات پل چوبی
دختری با "پدرش" میخواستند
از یک پُل چوبی رد شوند..
پدر رو به دخترش گفت:
دخترم "دست من را بگیر"
تا از *پل* رد شویم....
دختر رو به پدر کرد و گفت:
من دست تو را نمیگیرم
"تو دست مرا بگیر"... ♡
پدر گفت: چرا؟ چه فرقی میکند؟
مهم این...
عرفان
در تاریکی شب، نغمه ی عشق می خواند،
بر پل چوبی، دل از غم رها می ماند.
ماه، همچون نگینی درخشان در ظلمات،
بر آبِ روان، نقوشی سیمین می کِشد.
نسیم شبانگاهی، راز دل را می برد،
به گوشِ ماه می رساند، این نغمه ی درد.
ستاره ها در آسمان،...
در حال بارگذاری...