من آمدهام تا به جای پنجههای مردهی پاییز پنجههای زندهی تو را بپذیرم من آمدهام تازهتر از هر روز تا تو را با پیشانیت بخواهم که بلندتر از رگبار است
لحظه خونین شدن قلبم یادت هست؟ وقتی که پنجه انداختی به رفتن