درخت هم که باشی عاقبت یک روز مغلوب پاییز میشوی حالا فکر کن چقدر می توانم با نبودنت بجنگم وقتی دلتنگی مدام با واژه ها قلبم را به رگبار میبندد.....
پاییز را فریاد خواهم زد بر خشتهای کهنه ی دیوار بر آن سپیدار بلندی که از تاک همسایه شده بیزار پاییز را فریاد خواهم زد با قطره های بارش باران بر بامهای خانه میبارند من زیر چتری مانده در رگبار پاییز را فریاد خواهم زد در اشکهای کودکی تنها بر...
بیخودی نیست که اسم گل ها را از اسم زن ها انتخاب کرده اند ، مثلا آقا هوشنگ جز یک سبیل پر پشت چه دارد که بتواند اسم یک گل باشد گل ظرافت دارد ، ظرافت در رنگ ، نقش و دیگری در بو زن ها هم همینند زن ها...
دلم رگبار می خواهد در نگاه تو چکه کند ببارد و بوزد و پاییز را بهار کند دلم جوانه می خواهد موهای سفیدم را سیه کند در میان شکسته های استخوانم قلمی در خاک جا کند دلم پاییزو زمستان و بهار می خواهد نه یک کسر نه یک اضافه .......
بیا به جنگ تن به تن شلیک خنده از تو ، رگبار بوسه با من ...
رگبارِ عشق بود عمقِ نگاهت
رگبار ناسزاهای تو و رمیدن آهوی تشنه کام عشق آه،چه سوت و کور است برکه ی دلم!
من آمدهام تا به جای پنجههای مردهی پاییز پنجههای زندهی تو را بپذیرم من آمدهام تازهتر از هر روز تا تو را با پیشانیت بخواهم که بلندتر از رگبار است