مرا دفنِ سراشیب ها کنید که تنها نَمی از باران ها به من رسد اما سیلابه اش از سر گذر کند مثل عمری که داشتم
اما تو نشانه ای تو، که یعنی رویایی وجود داشت.
تو بهار همه ی فصل های من بودی تو بهار همه دفترچه هایی که چیزی درشان ننوشتم. بیژن الهی
انگشتانی را میان موهایم میآفرید که من بیسپاسگزاری گریه کنم انگشتانی که ریتم شعرهای مرا آهسته میکرد
من آمدهام تا به جای پنجههای مردهی پاییز پنجههای زندهی تو را بپذیرم من آمدهام تازهتر از هر روز تا تو را با پیشانیت بخواهم که بلندتر از رگبار است
نامش برف بود تنش ، برفی قلبش از برف….... و من او را چون شاخهای که زیر بهمن شکسته باشد دوست میداشتم…️