هی راه آمدم با تو هی هار شدی با من
چشمانت آرامش را به حساب زندگی ام واریز می کند
دو راهی فقط دو راهی بین لب و گردنت
درد دارد که خودت علت لبخند شوی... و دلت در همه حالات پر از غم باشد.
علم و ثروت را چه خواهم جانِ من من تو را میخواهم ای دیوانه جان
ساعت ها را بخوابانیم بیهوده زیستن نیازی به شمارش نیست