مرا قولیست با جانان که جانان جان من باشد
جان زنده شود ز روی جانان دیدن..
آرام جان خویش ز جانان خویش جوی
در سرا پرده جان ، خلوت جانانه خوش است
جانی که داشتم من، شد محوِ عشقِ جانان!
تو آرامبخش تمام وجود منی جانان
مرا جان آن زمان باشد که تو جانان من باشی
هر شب منم و خیال جانان
مغرور نشو جانان من حالا که دل در دست توست
گرچه در این مُعاشقه ، جان هم گذاشتم جانان من! ببخش مرا؛ کم گذاشتم....
جانان من است او