پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
و گفت:اگر دوزخ را به من بخشندهرگز هیچ عاشق را نسوزماز بهر آنکه عشقخود، او را صد بارسوخته است..عطار نیشابوری...
به هرچه درنگرم بی تو صد هزار افسوسبه هر نفس که زنم بی تو صد هزار دریغ...
بی یاد حضور تو زمانی کفرست حدیث زندگانیصد جان و هزار دل نثارت آن لحظه که از درم برانی......
این جهان و آن جهان و در نهانآشکارا در نهان و در عیانهم عیان و هم نهان پیدا توئیهم درون گنبد خضرا توئی......
رخ تو چگونه بینم که تو در نظر نیایینرسی به کس چو دانم که تو خود به سر نیاییوطن تو از که جویم که تو در وطن نگنجیخبر تو از که پرسم که تو در خبر نیایی......
بر سر نفس نهم پای که در حالت رقصمرد راه از سر این عربده دستافشان شدرو که در مملکت عشق سلیمانی تودیو نفست اگر از وسوسه در فرمان شد...
آن یکی دانم ز بیخویشی خویشناله میکردی ز درویشی خویشگفتش ابرهیم ادهم ای پسرفقر تو ارزان خریدستی مگرمرد گفتش کاین سخن ناید به کارکس خرد درویشی آنگه شرمدارگفت من باری به جان بگزیدهامپس به ملک عالمش بخریدهام......
بی تو دل و جان من سیر شد از جان و دل جان و دل من تویی ای دل و ای جان من...
ز دست رفت مرا بی تو روزگار دریغ...
تا بر تو نظر کردم رسوای جهان گشتم آری همه رسوایی اول ز نظر خیزد ...
جانی که داشتم من،شد محوِ عشقِ جانان! ️️️...
ابوحنیفه روزی میگذشت ، کودکی را دید که در گِل بمانده ، گفت : گوش دار تا نیفتی !گفت : افتادن من سهل است ، اگر بیفتم تنها باشم ، امّا تو گوش دار که اگر پای تو بلغزد ؛ همۀ مسلمانان که از پس تو آیند بلغزند ......
میان ما و تو امشب کَسی نمیگُنجدکه خَلوتی است مرا با تو در نهان امشب...