من سپیدم ولی تو،انتهای غزل های عاشقانه ای!
شاه شطرنج منی با رخ ماهت چه کنم؟ با سپید دل و چشمان سیاهت چه کنم
شب موهای مادرم سپید شد این تنها برفی بود که هرگز آب نشد
با پارچه سپید صلح با عشق لباس عروسی دوخت و خود را تسلیم کرد!
سرخ و سپید و سبز است این بیرق کیانی اما صد آه و افسوس شیر ژیان ندارد