پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
اینکه میگن نور زندگی خودت باش یعنی تو دل تاریکی های زندگیت و غم و غصه هات دستتو دراز کن و دست کودک گمشده درونت رو بگیر و نجاتش بده و عشق و شادی وصف نشدنی رو بهش تزریق کن تا بتونه دوباره شکوفا بشه و ثابت کنه زندگی هنوز هم ادامه داره و وقتی برای تسلیم شدن و یکجا نشستن وجود نداره...
هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر آرام تر از آهو بی باک تر از شیرم هر لحظه که می کوشم در کارکنم تدبیر رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر...
اگر تمام مکاتب دنیا را بخوانی و سراغ تک تک دینها بروی و حتی در پی یافتن سؤالاتت اندیشه های بی بأوران را هم مرور کنی ، نشان مشترکی خواهی یافت ، که در تمام آنها نهان است چیزی که مثل یک رشته نامرئی ، همه را به هم گره زده و خود پیدا نیست ، و آن \تسلیم \ است هیچ کلمه ای به اندازه \تسلیم \ تمام کننده و تسلی بخش نیستتسلیم رسیدن به اوج قله رهایی استو انسان تا به رهایی نرسد نمی تواند خودش باشدسولماز رضایی...
ستاره ای که از اسمان / می افتد / تسلیم سیاهی ی / شب میشود /...
بادبان ها را ،،، عَلم کرده ام، امّا توفان \عشق\ همچنان کشتی ام را به بندرگاه آغوش تو، هدایت می کند! ... چاره ای؛ مگر جز تسلیم\ دارم!؟لیلا طیبی (رها)...
مانند سربازی که شلیک کرده،آخرین تیرش را،،،تسلیم می شومدر محاصره بازوانت. سعید فلاحی(زانا کوردستانی)...
هرچند سرهنگم امیرم مرد جنگمهرچند در جنگاوری زبرو زرنگماما کنار تو چو سربازی اسیرمتسلیم چشمان تو بانوی قشنگمعلی اکبر اسلامیان بیدل خراسانی...
اواخر پاییز بود و هوا دیگر از خنک بودن سر گذاشته بود به سرما. جمع مان جمع بود. کنار بشکه ای که از آن یک بخاری هیزمی درست کرده بودیم نشسته و منتظر شام بودیم. آخر وقت بود که تازه یادمان افتاد برای شامی که امیر تدارکش را دیده بود، نان نداریم. پروسه لباس پوشیدن و از حیاط خیس و بارانی گذشتن خودش چند خان از شاهنامه فردوسی بود و بعد از آن می رسیدیم به این قسمت ماجرا که حالا این وقت شب نان از کجا پیدا کنیم.دنبال نان گرم بودیم و کوچه به کوچه آن خیابان...
این تکنولوژی لعنتی در چمدانش راحتی داشت ولی خوشی ها را از جاده ی زندگیمان کنار زد. جاده ها آسفالت شدند تا رفت و آمد راحت شود اما ما همیشه میرفتیم و آمدنی در کار نبود! تلفن جای هم صحبتی های چشم در چشم، شب نشینی های زمستانه و دیده بوسی های آخر هفته را گرفت! لباسشویی آمد تا دیگر نگران کثیف بودن لباسهایمان نباشیم اما گل بازی های کودکانه مان را منقرض کرد. نان های فانتزی بوی مست کننده نان های مادربزرگ را ازخانه ها محروم کرد.ما در این جنگ خود را تسلیم...
از یه جایی به بعد باید تمام غم و غصه هاتو بذاری کنار و رد بشی از این حالِ بد.هر چیزی که باعث ناراحتیت میشه رو بریزی دور و یه خط قرمز بکشی دور همه آدمایی که بهت میگن :”تو نمیتونی”باید دست برداری از آه و ناله کردن و کنار بیای با خوب و بدِ و تلخی و شیرینی زندگی.باید قوی بودن رو یاد بگیری،نذاری هیچ چیز جلوتو بگیره و به همه ثابت کنی که میتونی رد بشی از تمام مشکلات.بجنگ برای به دست آوردن چیزایی که میخوای و به خودت و توانایی هات باور داشته با...
به گذشته پشت می کنم ومیرم به سمت حال وآیندههیچوقت ازرسیدن به اون چیزی که ازته دل میخوام تسلیم نمی شمشکست نمی خورممن به خودم اعتماد دارموازهمه مهم تر زندگی اونقد کوتاه هس که اجازه نمیدم احساسات منفی منو آزاربدههمیشه می خندم...خندمو ترک نمی کنم...قهقه خندموباغمای گذشته تلخ نمی کنمگاهی ممکنه ناراحت باشم اما بازهم می خندمزندگی می کنم...همیشه با خودم زمزمه می کنم ومیگم هیچوقت دیر نیست برای شاد بودنمن لایق خوشبختی هستممن ارزش عش...
شعرهاشعرها،مرا در خود می پیچندمچاله می کننددستانم،بر فراز کاغذهای سفید انتظار،بال می گیرندو با دردنامه هایی از پروانه های بنفش،بر اندامم بوسه می گذارندو من شاهدی تسلیم،تنها نظاره گر،بر افکار ذهن درگیرمدر میان جمعی از روزمرگی هاو اندوه نامه های بایگانی شده،خلاصه می شومو می روم،و می روم،و می روم،تا انتهای کوچه باغ های گیلاسمحبوبه کیوان نیا(محبوبه_شب)...
روز های زیادی گذشت، شب های زیادی به صبح رسید و اتفاقات ِ بی اندازه غافلگیر کننده ای افتاد تافهمیدم که روز خوبی در انتظار کسی نیست، تا فهمیدم که وعده ی روز خوب، وعده ی اتفاق خوب فقط وعده ست و هیچ وقت هیچ چیزی قرار نیست درست شه، تنها چیزی که عوض میشه تغییر روش ما برای مقابله با زندگیه. ما فقط تکنیک های جدیدی برای جنگیدن با زندگی یاد میگیریم و سختی هیچوقت قرار نیست تسلیم بشه، هیچوقت قرار نیست زمین رو ترک کنه و یا حتی شکست بخوره. ما هم قرار نیست هیچو...
شکست خوردن و زمین خوردن یک اتفاق استتسلیم شدن و بلند نشدن یک انتخاب است نگذار انتخاب هایت،اسیر اتفاق ها شود....اگر قرار است خوشبخت باشی ، همین امروز شروع کن ...منتظرِ هیچ معجزه ی عجیب و غریبی نباش !رویِ پایِ خودت بایست و لحظه هایت را زیباتر از همیشه بساز ! جا نزن !جسور باش ...این قانونِ ارتفاع است ؛هرچه بیشتر اوج می گیری ؛باد و باران ، بی رحم تر می شودو نفس کشیدنت سخت تر !تو اما محکم باش !نه به زمزمه یِ پرنده ه...
بزرگترین ضعف ما در تسلیم شدن است. مطمئن ترین راه برای موفق شدن اینست که همیشه فقط یک بار دیگر هم تلاش کنی....
این سهم منه خسته ى از راه رسیدستیه چاى بدون قند و لبخند قشنگتتو مثل همیشه خوب میخندى و شیرینتسلیم تو میشم وسط میدون جنگت...
تا امروزصد و سه روز وُچند ساعتِ ستمگر استدارم زیرِ دندانِ این دیوارهاجویده می شوم،با این حالدر برابرِ تکرار و کسالتِ این روزهاتسلیم...غیرِ ممکن است!با امروزصد و سه روز وُچند ساعتِ ستمگر استصدایِ خُرد شدنِ استخوان های خود رااز درونِ همین دیوارها می شنوم،با این حالمن حالِ تو را خواهم گرفتویروسِ ولگردِ کوچه ها!برو...!حوصله ات را ندارم بلند شوم برومگوشی را بردارم بپرسمپیادهٔ این شبِ ناپیدا کیست.من تو را م...
دیگر از بادی که موهایم را تکه تکه کردنمی ترسمو از خدایی که بچه ها رابین هفته تقسیم ...ازمارمولک های بازیگوشو مردهای تیرهدر کوچه های بن بستنمی ترسم...از کوتوله های گستاخ فیلم هاو تنهایی های بی محاباو زنگ های غریب پستوی خانه ای اونمی ترسمریش های بلند از دل ریشچشم های خیرهدست های کشیده شده با دست دیگرینمی ترسممن از دیگری نمی ترسم... اگرچه سایه ام را از دست داده امو سال هاست آسمان به من نزدیک تر می شودمثل شاخه ها ک...
یک نویسندۀ حرفه ای، آماتوری است که تسلیم نشد....
دیکتاتور آغوش توستکه هربار مرا تسلیم میکند...
غصه ها را پشت گوشم می اندازم ، چون طره ی گیسویی رها ،و تسلیم دست ها ... من باید حالم خوب باشد ، باید شاد باشم ، باید بخندم ، باید آرام باشم ...هرگز این شب را ادامه نخواهم داد ،و هرگز این ابرهای بارور را نخواهم بارید ،فردا همه چیز ، جور دیگریست ...این منم ! کسی که غمی در دلش ، جسارتِ ماندن ندارد !آفتاب که زد ؛ از نو جوانه خواهم زد ،شکفته خواهم شد ،شکوفه خواهم داد ......
زنگ خونه رو زدم، بابام از پشت آیفون میگه: تنهایی؟میگم: نه! خونه محاصره است. بهتره تسلیم شیم بابا!هیچی دیگه نمیزاره برم خونه حداقل...
من هم تازگی ها مسیرِ کوچه ی علی چپ را بلد شده ام ...خوب هم بلد شده ام !نه بحث می کنم ، نه منت می کشم ، نه تسلیم می شوم ...سرم را پایین می اندازم و کارِ خودم را می کنم !اگر ببینم جایی به شخصیت و ارزشم توهین می شود ؛بی هیچ حرف و کنایه ای ، کنار می کشم ...دیگر حتی به رفتارهای دیگران ذره ای هم فکر نمی کنم ،دلیلی ندارد برایِ اشتباهات و خطایِ آن ها ، آرامش من خراب شود ...من برای چیزهایی که به من مربوط نیست ، وقتم را هدر نمی دهم !زمان ...
من چو سرداری که تنها مانده در میدان جنگدر مصافم با زنی زیبا که تسلیمم نشد...
کلمات وحشی اند، آزاد و بی مسئولیت و مهار نشدنی،آری کمی توان در بندشان کرد، می توان تحت حروف الفبا به صف کشیدشان و به فرهنگ نامه ها تسلیم شان کرد اما دیگر زنده نیستند....
تسلیم مزه مطلوب غذا هایچرب، شیرین و سرخ شده نشویدو برای سلامتی خود ارزش قائل شوید*روز جهانی غذا خجسته باد*...
با پارچه سپید صلح با عشقلباس عروسی دوخت و خودرا تسلیم کرد!...