پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
سرخ؛آبی؛سرخابی...زندگی در عشق،سرخ می تپد؛سبزتر از آبی،جریان دارد...رنگهای زندگی را،دوست دارم...زهرا حکیمی بافقی،شعر سرخابی....
سبز می شود و سرخ ،و زرد ،و میان این همه شدن هیچ کس بر تنِ پاییز خسته نباشی حک نمی کند....
خسرو،اندیشه های لطیف داشتمثل گل،و مثل خون سرخ بود،و گهواره های سکون را،به تکاپو واداشتبا مرگِ سُرخ....
پاییز به قلبم نفوذ کرده استو تنهایی ام را در آغوش می کشدروحم در میان برگ های سرخ رنگ فرو رفته استحرف های عشق را در سکوت قرمز پاییز می بینمپاییز را تنها می بینمغزل قدیمی...
سرخ می گردد دلم، از شادیِ بودن، کنارت؛آبیِ احساس دارد، رنگ و روی خاطراتت!دل طراوت می سِتاند، از صفای حُسنِ قلبت؛آب می نوشد وجودم، از سبوی خاطراتت!شاعر: زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک غزل سرخابی، کتاب آوای احساس...
پیراهن و گلِ سر، شال و لب و گونه هایش همه سرخنکند منه عاشق پیشه ی پرسپولیسی را شش تایی بکند؟...
مثل خنثی گر بمبی که دو سیمش سرخ است مانده ام قید لبت را بزنم یا دل را...
چه خوب دوست شده ام با گلها...می دانم شب ها حسن یوسف با محبوبه ی شب راز می گوید...و اقاقی ناز و غمزه هایش را از نرگس های باغچه تقلید می کندو لاله به جز قصه ی عشق نمی خواندو از کاکتوس تنهاتر...گل سرخ پژمرده ی باغچه ی تنهایی من است!..بهزاد غدیری شاعر کاشانی...
قلب سرخ و بزرگ جهانی افتخار دل عاشقانیعشق و خوشحالی و جشن و لبخند این هم از پنجمین قهرمانی...
لالایی ناگهان رفتنستاره، کوچ، تنهایییه سرخِ دیگه پرپر شدچه روزایی، چه دنیاییخوابت آرام، پروازت بی خطر و سفرت خوش...
حدیث ها شنیدم از عشقکه چون انارسرخ و شیرین استبه گمانم شیرینی اش ازامامت مولا علیو سرخیش راامام حسین ضامن شدبا زلال خون خود و اصحابش...
کبود و سرخ و بنفش و ...هزار رنگ تر از اینجناب جنگ! بفرماجهان قشنگ تر از این...
حالا که مُرداد استبیاویز پِچ پِچی از دهانتبر آن لاله که دیده نخواهد شد،سرخ چون داغی بر بالِ این پروانه در بندِ زنجیری سرد...
می بوسمت در برفسرخ و عمیق و ژرفبا عشق و طولانیدور از حدیث و حرف...
قرمز سربلند منبزن دوباره گل بزنسرخ بزرگ و قهرمانهمیشه قهرمان بمانتو عشق و افتخار منصعود تو بهار منپرسپولیس قهرمانعشق تویی درین جهان...
قرمز بپوشکه جهان با لب هات هماهنگ شوداین گونه سرخهمین گونه سرخ ترقرمز بپوشو با خودت چیز مبهمی زمزمه کنمن این شعر رااز لب های تو سروده ام ️️️️...
پدر سرخ می کند صورت به سیلی رخ فرزند نگردد زرد و نیلی...
در زمستان،صورت پدرم سرخ بود همه گفتن از سرماست. در تابستان،صورت پدرم سرخ بود همه گفتن از گرماست. هیچکس نگفتسرخی صورت پدرم از سیلی روزگار است......
سرخ میشوی وقتیمی شنوی دوستت دارم …زرد میشوم وقتیمی شنوم دوستش داریچهارشنبه سوری راه انداخته ایمسرخی تو از منزردی من از تو !همیشه من می سوزمو همیشه تو می پری...
سبز یا سرخ گاز زده ام همه سیب های جهان را … هیچ کدام طعم لبخندهای تورا ندارند .. دخترکوچولوی شیرینم...
درخت سیبمیوه سرخ وشیرینش راپس از در آغوش گرفتنمهدیه داد...
وقتی دلتنگمبه تو میاندیشمیاد تو مربعی.ست محو و لرزاندر زمینه ی خاکستری روشندر این مربع هامن با بهم زدن پلکهایمگذشته را نقاشی میکنمبین من و توغبار و دیوار استبه سحر این مربع هامن از دیوارها می گذرمدر رسیدن به توتنها راه گذشتن استباید چراغ رنگ به دست بگیرمو در خاکستریهایمبه دنبال تو بگردمای کاش ای کاشمی توانستم یک قطره بیشتربا سرخ نقاشی کنم......
یلداست امشب ...دوباره دور هم جمع میشویم و بلندترین شب سال را کنار هم صبح میکنیم. در این شبهای سرد، دلمان را گرم میکنیم به بودن آدمهایی که دوستشان داریم. هندوانه میخَریم. هندوانهای که مثل آینده در بستهست و هیچکس از درونش خبر ندارد. هندوانهای که مثل زندگی سرخ و شیرینش چقدر خوب است و کال و بی مزهاش چقدر بد ...انار دانه میکنیم. اناری که اگر لباسهایمان را لک کند ردش برای همیشه باقی میماند و تمیز کردنش هم فقط کار را خراب تر میکند. لکه...
دانهی سرخ اناریم و نگه داشتهانددلِ چون سنگِ تو را در دلِ چون شیشهی ما...
کلمات/ کلافی سر در گم اندخیابانرودخانه ای سرخ...
بهار آیینه یاد تو باشدگل خورشید همزاد تو باشدبه هر دشتی که سرخ از خون مردی استطنین سبز فریاد تو باشد...
هر دو سرخیم ولی فاصلهء ما از همپرده هایی ست که در قلب انار افتاده...
میوه ها و خوراکی های مرسوم در شب یلداتزئینات شب یلدا و خوراکی ها و میوه هایی که هنگام پذیرایی از مهمانان در جشن شب یلدا صورت می گیرد از دیگر ملزومات این شب است. آجیل های مخصوص شب یلدا که به آجیل مشکل گشا نیز معروف هستند از بادام،تخمه و پسته و گردو تشکیل شده است. میوه هایی که در این شب استفاده می شود باید دارای دانه های ریز باشند که نشان از برکت و باروری است و میوه هایی که رنگ آنها سرخ است نیز به دلیل نماد سرخی خورشید است نیز استفاده می شود. انا...
صافی آبمرا یاد تو انداخت رفیقدلت سبزلبب سرخچراغت روشن......
.جمال سرخ گل در غنچهپنهان است ای بلبلسرودی خوش بخوان کز مژدهی صبحش بخندانیم...
زرد،سُرخ،ارغوانیبرگ های مهرآویزان در بازیباد...
چشمهای آبیاش بر من هجوم آورده بودحملۀ سرخی تدارک دیدم و بوسیدمش...
لبانت سرخِ سرخ است و دو چشمت آبیِ آبیسرت دعواست بین عقل و عشق، ای چهرهات دِربی!...
زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد!...
سرخ و سپید و سبز است این بیرق کیانیاما صد آه و افسوس شیر ژیان ندارد...