ما گنه کاریم آری جرم ما هم عاشقیست آری اما آنکه آدم است و عاشق نیست کیست ؟
با هیچ کس جز تو نسنجیده ام تو را
در انتظار آمدنت هستم اما با من بگو که آیا ، من نیز در روزگار آمدنت هستم ؟
با تو تنها با تو هستم در هوایت دل گسستم از همه دلبستگی ها
صبح بی تو رنگ بعد از ظهر یک آدینه را دارد
دور از تو گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود از هر چه زندگیست دلت سیر می شود
تویی بهانه ی آن ابرها که می گریند بیا که صاف شود این هوای بارانی
-بس که خمیازۀ فریاد کشیدم، دیریست ؛ خوابهایم همه کابوس، همه فریادند…
می خواهمت چنان که شب خسته خواب را