پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
صدای خنده ی تو شهر را، به هم می ریختهوای باغ دو چشمت، اگر چه بارانی است .حجت اله حبیبی...
شب سردی ست هوای چشم من بارانی ستتو در خوابی و شرح حال من پریشانی ستای ماه پیشانی ام بیا ببین ای دلبر بارانی امبی خبری از من و دل در پی سرگردانی ست...
اشک از چشمان من جاری شدهدل اسیر درد بی یاری شدهبس که پیچیده هوای عطرتوگونه ی خورشید گلناری شده-اعظم کلیابی-بانوی کاشانی...
ای کاش کمی فکر بهاران باشیم دلواپس حال گلعذاران باشیمحالا که هوای شهرمان آلوده است ای دوست بیا شبیه باران باشیم...
تویی بهانه آن ابرها که می گریندبیا که صاف شود این هوای بارانی...
تویی بهانه ی آن ابرهاکه می گریندبیا که صاف شوداین هوای بارانی...