از رهگذرها غیر اندوهی نمی ماند از خرمن گل های بادآورده جز بویی
من هم یکی از صدهزاران رهگذاری که غرق تماشای تواَند ای آن اناری که در کوچه ها ورد زبان مرد گاری چی ست. چون بوسه ای آن قدر سرخ و آبداری که... هرچند با گنجشک ها خو کرده ای اما نزدیکی ات خالی ست جای یک قناری که... بازیچه ی...
سرشارم از دلشوره های قوری چینی بر صورتم چسبانده ام گُلخند تزیینی دمنوش ها از اضطراب من نمی کاهند آن قدر بد دیدم که بدبینم به خوش بینی دست و دلم می لرزد و کو آن که بردارد با دستمالش لکه ها را از دل سینی عصر است و کم...
تا بوده نی به حرمت تو گل نداده است این است فرق بین نی و نیزه ها حسین..
دربند بودن راهی آزادی ام کرد پروانه مدیون است تا پایان به پیله!