پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
سجاده نشین باوفایی بودم می خانه نشین با وقارم کردیاکنون نه وفا مانده و نه سجادهبازیچه ی دست این و آنم کردیچشمان سیاهت همه ی دینم برد تیری ز کمان خود عطایم کردی...
با ارزش ترین متاع در دنیا زمان است درست مانند تیری که از کمان رها شده ، هیچگاه باز نمیگردد ......
بیا به غار برگردیم!به بدویترین بوسههاکه بوی عقدنامه و مهریه نمیدادند...تا عریانی، زننده به حساب نیایدو زیباترین هدیهی جهانآتشی باشد که یک روز راصرف روشن کردنش کنم برای تو...بیا به غار برگردیم!به روزگاری که مایکروویو و تلویزیون را نمیشناختو در آن رنگینکمان اتفاقِ بزرگی بود؛دنداندردخدا را به یادِ ما میآوردو پیدا کردنِ غذاسفری عظیم به حساب میآمدکه به عشق یک لبخندت تن میدادم به آن...بیا به غار برگردیمتا تم...