متن نفیسه باقریان
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات نفیسه باقریان
سرد میپوشی و انگار دلت یخ زده است
خنده اما به لب ماست که خشک ش زده است
چشم هایت به دل آشوبه ما افزوده است
نمره ماست که در دست تو زندان شده است
کلاس دانشگاه
خواستم شعر بگویم که قلم رام نشد
روی این دفتر خالی ز قدم پای نشد
خواستم بهر تو گویم که ز من دل بردی
چه بسا شب که به چشمان نفس خواب نشد
خواستم بهر تو گویم غزلی ناب نشد
همه دنیا و دلم روی ورق جای نشد
روز و...
الکنم از دیدن روی چو خورشید ورخت
لال و الکن بودنم باشد صدای قلب من
نفیسه باقریان
شب است و شمع و چراغی و چشم مشکینت
شوم دوباره اسیر نگاه شیرینت
نگاه های تو از هر تبر برنده تر است
کمی بپوش که دل زخمی و زیان دیده است
لب هنوز نیالوده ای به دشنامی
ولی نگاه تو از صد هزار لبریز است
سجاده نشین باوفایی بودم
می خانه نشین با وقارم کردی
اکنون نه وفا مانده و نه سجاده
بازیچه ی دست این و آنم کردی
چشمان سیاهت همه ی دینم برد
تیری ز کمان خود عطایم کردی
جهنم میکند دل قطب را در حسرت چشمت
نگاهی کن که عالم گردد از دست من آسوده
پناه خانه تویی نور دیده ام دختم
امید هر شب و صبحم تویی ز گل خوشتر
نماز ها همه بر سمت تو اقامه شدند
بیا که کافر چشمت شدم به رسوایی