چهارشنبه , ۱۴ آذر ۱۴۰۳
دلی چو آینه دارم همین گناه من است...
چه غریب ماندی ای دل! نه غمی ، نه غمگساری نه به انتظار یاری ، نه ز یار انتظاری...
گفتم این کیست که پیوسته مرا می خواند خنده زد از بنِ جانم که منم، ایرانم...
تا من بودم نیامدی، افسوس!وانگه که تو آمدی، نبودم من...