دلی چو آینه دارم همین گناه من است
چه غریب ماندی ای دل! نه غمی ، نه غمگساری نه به انتظار یاری ، نه ز یار انتظاری
گفتم این کیست که پیوسته مرا می خواند خنده زد از بنِ جانم که منم، ایرانم
تا من بودم نیامدی، افسوس! وانگه که تو آمدی، نبودم من