پناه می برم از بغض در گلو مانده به دشت دامن گلدار مادرم گاهی
نبض نگاهت را به گل های دامنم سنجاق کرده ام از سایه ها که بگذری خواب هایت پر از سپیده ی صبح می شوند.
این شعر گوشه ی دامن زنی از ذشتستان است بتکاندش... کام تمام گنجشک های جهان شیرین می شود
شعرهایم مثل دامنت کوتاه باد که می وزد شاعرترمی شوم