متن خاطره محقق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات خاطره محقق
من بهار می شوم
وقتی تو
ابن همه در من شکوفه ای
خاطره محقق
آزادی پرنده ای بود
که در موهایم لانه داشت
زخم بالهایت را که بستم
زخم دلم سر باز کرد
آماده ی پریدن که شدی
به من نگاه نکن....
خاطره محقق
چترت را
کنار خوابهای من
جا بگذار
بی شک
شبهای بارانی زیادی
در پیش رو دارم .
خاطره محقق
گاهی خورشید
محتاج پیاله ای نور است
وشب بی تدارک
برای غوغای ستاره گان
ما هنوز برای زندگی پس از خود
توجیحی در باور نور ننشاندیم
و تنها دعای باران است
که چشمهایمان را بی قرار می کند.
خاطره محقق
می شد جهان
از چشمهای روشن زنی طلوع کند
و شب در ادامه ی گیسویش
به درازا بکشد.
خاطره محقق