دلخوش نشسته ام که تو شاید گذر کنی لعنت به شایدی که مهیّا نمی شود
نکند بوسه بمیرد خبرش گم بشود دل شکستن نکند مایه ی فرهنگ شود...
چون مرا وعده ی دیدار تو تنها خواب است گر نمازم به قضا رفت مقیّد دانم
ترسم این است نیایی نفسم تنگ شود نقش رویایی تو، هی کم و کم رنگ شود