پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دلخوش نشسته ام که تو شاید گذر کنی لعنت به شایدی که مهیّا نمی شود...
نکند بوسه بمیرد خبرش گم بشوددل شکستن نکند مایه ی فرهنگ شود......
خسته ام از تو و از مکر و ریا می فهمی..؟بی وفا بودنت و ژستِ وفا می فهمی..؟ خسته ام خسته تر از کودک کبریت فروشزیر باران و ... کسی گفته گدا می فهمی..؟ مثل مردی که از او مانده فقط یک پسر وشده آلوده ی تزریق دوا می فهمی...؟ شده ام شاعر بی حوصله با یاد کسیمانده در پیچ و خم قافیه ها می فهمی...؟ حال من با تو نفس های گلوگیر...نگوبغضِ در دام گلو... مانده به جا می فهمی...؟ گفته بودم به تو این بار "شما" یادت هست...؟مع...
چون مرا وعده ی دیدار تو تنها خواب استگر نمازم به قضا رفت مقیّد دانم...
ترسم این است نیایی نفسم تنگ شودنقش رویایی تو، هی کم و کم رنگ شود...
بدهم تکیه به تو شانه شدن را بلدی؟گرمی ثانیه ای خانه شدن را بلدی؟تو که ویرانه کننده است غمت می دانمخوردن غصّه و ویرانه شدن را بلدی؟آنقدر سوخته قلبم که قلم می سوزدشمع گریان شده، پروانه شدن را بلدی؟مرغ عشقی شده دل میل پریدن داردبال و پر در قدمت لانه شدن را بلدی؟می نویسم من عاشق فقط از قصّه ی تودر غزل های من افسانه شدن را بلدی؟اشک شب های سحر سوخته ام پیش کشتتلخی گریه ی مردانه شدن را بلدی؟هر کسی دیده مرا شاعر مجنون ...
مثل شیرین که فرو خفته درآغوش کسیناله ی تیشه ی بی حاصل یک فرهادم...
میخواهم آغوش تو را در اوج لذت اوج غمهر چند با بُر خوردنِ لب ها به لب ها بیشترمی خواهمت از قصه ی عشقِ مسیحا بیشتراز مریم قدّیسه در انجیل لوقا بیشتر...
تا تو نگاهم می کنی جان از تنم در می رود...