دلم دیگر با خودم راه نمی آید هر روز پرسه میزند در خیال تو...
هر صبح در قاب چوبی پرسه میزنم و باران بی آنکه بداند چرا هی می بارد
پرسه می زند در مرز آسمان قاصدک تمبر ندارد! که به مقصد برسد.