پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
سادگی بَسه ،که عاشق تو بودممنی که، دِلواپسم ،گاهی حَسودمعَطر تو، اَلکل شده بویی ندارهرفتنت خاکسترِ ،این ته سیگاره بدون با رفتنت، حِسِت رو کُشتمخاطرات خوبتم ،با تو سوزوندمنه دیگه ،چشمای تو، واسم قشنگ نیستنه دیگه، قلبم واسه، اون روزا تنگ نیستمن دیگه آدمک ،حَوا نمی شمعاشق زمینی ،اینجا نمی شمنمیخوام دِلواپس فردا، بمونمدیگه عاشق نشم، تنها بمونمبرو تنهام بزارو زندگی کنبه هرکی خواستی، وابستگی کنتمامتم بده به اون کسی که...
آه دکتر! سرِ من درد بزرگی شده استبره ی لعنتی ام عاشق گرگی شده استسرد شد از تن من... دل به خیابان زد و رفتگرگِ من بره نچنگیدِ به باران زد و رفت...آه دکتر! لبِ او «صبر و ثباتم» می دادبوش «وقت سحر از غصه نجاتم» می داد!آه دکتر! نفست گم شده باشد سخت استنفست همدم مردم شده باشد... سخت استآه دکتر! سرِ من درد بزرگی داردبره ام میل به بوسیدن گرگی دارد...دکتر این بار برایم نمِ باران بنویسدو سه شب پرسه زدن توی خیابان بنویس...
زدم پرسه در ساحل چشمانت و صدها گِلهاز بارانی که نبارید و چتری که چرا خیس شد!ارس آرامی...
دلم طوری گرفته است ...که انگار تمام غم های عالم در دلم مهمانی گرفته انددلم طوری گرفته استکه انگار تمام غصه های بی پدر و مادردر دلم یتیم خانه درست کرده انددلم طوری گرفته است که انگارتمام شکستهای عشقی دختران جواندر دلم کنار کرسی نشسته انددلم طوری گرفته است که انگارتمام پسران را در یک روزبه سربازی اجباری میبرنددلم طوری گرفته استکه انگار دریاها بدون آب مانده اندآسمان بدون خورشیدو من بدون حال خوب پرسه می زنم...
دیروز تا نهایت خورشید سم زدمدر گوشه های شهر پر از دود دم زدممبهوت گشتم از ادب مردم شهرخوب و بد نگاه پلیدم بهم زدمدست کسی برای مدت باز مانده بودمن پشت پا به هستی ی لطف و کرم زدمطفلی گرسنه با دل پر گفت ای خداحماسه ی وجود تو را من رقم زدمشهر شلوغ بی کسی و پرسه های مندر گوشه ای نشسته ، همه بر عدم زدمآنقدر با خیال کثیفم شدم عجینتا شعر نو سرودم و با خود قدم زدم...
خیرگی جُرم است بر چشمان تو حتی کمشمی خَرم با جان، گناهِ مُجرمی را با غمشلذتی که بُرده دل از مستی چشمان توشک نکن جمشید هم حتی نبرده از جمَشدر مسیر زندگی هرگز دو راهی خوب نیستعاشقی را دوست دارم با همه پیچ و خمشدلبَری کردن خوراک چشم های کال توستعصر می چسبد کنارت چای، آنهم گُل دَمَشسیب و گندم را نمی خواهم بهشتش مال تومی شوم حوا اگر عاشق بماند آدمشسرسره، پاییز، آبان، برگ ریزان، وای وایپرسه ها در جاده ی چالوس، باران نم ...
نگاهم غرق سرابی بود که فکر میکردم تو آنجا پرسه میزنی.گوش هایم تیز به کلماتی بود که هیچ گاه به زبانت نیاوردی...حواسم از ارتفاع دوست داشتنت پرت شدو هیچ گاه پرواز را به خاطر نسپردم؛و من هزاران بار در این راه جان دادم و تو من را به خاطر نیاوردی......
اکنون که زمان ایستاده است، من به دور ترین و کورترین نقطه ی افکار رسیده ام؛پرسه میزنم و میگردم و میچرخم وپریشان این دنیا و ادم هایش هستم. همه در خودو خود در همه وهمه در همه می چرخند و بیخیال هم راه بر هم گذر میکنند ومهر سکوت بر لب میزنند.وای که کاش زمان تکانی بر سنگینی این احوال میداد و راه برایم باز میکرد، تا بتوانم این گریز پایان خموش را بیدار کنم.اما، افسوس که زمان ایستاده است حال دیر ترین زمان برای بیداریست....🎭❀\l͎e͎y...
بی چترپرسه میزنمزیر باران چشمانتخیس میشود پیکر بودنمدر آغوش رنگارنگ دوست داشتن اتو رنگ عشق میگیرد تن بی رنگماز رنگین کمان لبخند بعد از بارش بی قراریو نسیم خواستن می وزد در هوای آفتابی دلمان...
دوست دارم آزاد باشم!همچون پروانه های سرخ و صورتی یک گلستان؛پرسه زنم میان گل هاسرمست شوماز عطر دل انگیز سنبل و سوسن های باغ جادوو بال بگیرمو پرواز کنم تا خود آسمان.دوست دارم شبیه به یک پروانهبه مثال روزهای خوش کودکی،رقص کنم با شعله های سوزان شمعو بازیچه شوممیان شعرهای دخترک طناب به دست،شمع و گل و من...!در کنار بپر بپر کردن های دخترکان مو خرگوشی؛همیشه آزاد بودیم و رها....
ای کاشماهی ای بودم توی حوضشاخه گلی در بیابانپرنده ای روی شاخه ی یک درختسنگ ریزه ای تهِ رودخانهیا قاصدکی میان دستان بادهر چیزی جز "انسان"هر چیزی که غم هیچوقتحوالی خیالش پرسه نزند...
در ازدحام این شهرمیان هیاهوی آدمک هایی کهمفهوم زندگی را از یاد برده اند.زنی را دیدمپر از شوق رهایی،خسته از دویدن ها و نرسیدن ها؛رقص کنان به دنبال پاره ای از نور کوچه پس کوچه های شهر راپرسه می زد.او باور داشت که قلب سیاه از دردِ مَردُمانروزی با ذره ای امید، شکوفه خواهد کرد....
بیا و در ذهنمپرسه بزن...!دستم را بگیرپاهایت را هماهنگ کن!مرا قدم بزن...تو راقدم خواهم زد...تا با بوسه هایی به زیبایی عشق...به استقبال لبانت بیایم...!!!...
دلم دیگر با خودمراه نمی آیدهر روز پرسهمیزند در خیال تو......
جهان کوچک من زیباستمن چون تویی رادارمکه درمیان همهمه ی کلمات و هجومِ خواستنمثل یک ،پیچک سبزبر تنِ یخ زده ی واژه هاریشه دواندی واز کالبدِ جانم ،یک پیاله شوق به پروازرهانیدیومنِ این روزهاعجیب ،درهیاهوی پرواز بر بلندای احساسِ ظریف دخترانه اشرها از هر فکری، یادی،گذر لبخندیپرهیجانچون کودکبا یک بغل شکوفه های زردِ وحشیتمام دنیایش را در دستانِ تودرامتدادِ رویای شیرینشگرم ،بهاریقدم به قدمپرسه میزندو جهانم باتوتعریف ...
دَر حَوالی صُبح هایت پرسہ میزنَمتا بہ خیر شدن روزَم رآدر نگاه تُُ آغاز کُنم️️️...
دست می بَرم بین خاطراتبه روزهای دور و تکه ای بیرون میکشمصدای خنده ی تو از پنجره بیرون می زندظهرِ گرمترین روز تابستان استدرست همان لحظه که عشقشبیه افتادن سیب های درخت در حوضبه قلب هایمان افتاد،تکه تکه از خاطرات بیرون میکشمشاخه های خشکیده ی رُزپیراهن های گلدارسنجاق های سربیت بیت شعرهای عاشقانهترانه های قدیمیبادبادک های رنگیشمع های تولدرقص های دونفرهاشک هالبخند هاتمام اولین ...
یک نفر مدام سیگار میکشدزنی هنگام اشپزی ترانه ای غمگین را زمزمه می کند دختری به بهانه ی فیلم اشک میریزد پسری نیمه شب در خیابان پرسه میزندهمه دلتنگند همین......
دکتر این بار برایم نم باران بنویسدو سه شب پرسه زدن توی خیابان بنویسدوسه روزی نه! دوسه هفته و شاید هم بیشسر نهادن به در و دشت و بیابان بنویسعکسی از این دل پژمرده برایم تو بگیرتستی از سینه ی افسرده ی یاران بنویساسکنی از دل ریشم بنما جانِ طبیبعشق تجویز نما، مهر فراوان بنویسای حکیم از حسد و حرص تو پرهیزم دهسوپی از سادگی و پاکی انسان بنویسسایه دستی که شوم دور ز کین و نخوتنسخه ای ناب ز بخشیدن آسان بنویسگاهگاهی تو مرا...
خوبِ خوبم تا |ٺُ| در حوالےِاحوالم پرسہ میزنے ...️️️️...
تمام آنهایی که پرسه می زنند گم نشده اند....
هر صبحدر قاب چوبیپرسه میزنمو بارانبی آنکه بداند چراهی می بارد...
وقتی آدم به چیزی که می خواهد نمی رسد ، زیاد دور نمی رود . همان حوالی پرسه می زند و به آشناترین چیز نزدیک به او ، شبیه او چنگ می زند .رویای تبت | فریبا وفی...
پرسه می زنددر مرز آسمانقاصدک تمبر ندارد!که به مقصد برسد....
پرسه زدن در خیالتزیباترین نیاز من استهوایم باشتا نفسم نگیرد️️️...
او خودش ناب ترین ماه زمین بود ولی; پزسه در تارترین کوی رقیبان میزد ...️️️...
خوب خوبم تا تو در حوالی احوالم پرسه میزنی...
بگذار پرسه بزنم در کوچه های اغوشتمرا سیراب کن از ناز نگاهتمن به اعتماد حضورتبه جهان پشت کرده امکه تنها تو پشت و پناه من شوی.......