پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
رعدِ برق آسای سکوت، ارامش را به سلول هایم منتقل میکند،نیمی از وجودم در میان لاله های سرخ و خونین ِدلاوران شجاع نبردی که برای مردم،کشور،دین و ایینشان جان فدا کرده اند جا مانده است...با گذاشتن قدم در این مکان از میان سیاهچه های تاریک ذهنم به بزرگترین چاله که همان چاله حسرت است میرسم ،حسرت اینکه ای کاش من نیزتوفیقی نصیبم میشد و میتوانستم جسمم را در این ارامشگاه به خاک بسپارم و روحم را رهسپار اسمان کنم،ای کاش این موهبت الهی شامل حال من نیز میشد،ای کا...