متن اشعار زهرا حکیمی بافقی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اشعار زهرا حکیمی بافقی
من و تو
همپیمان شدیم
پیوندمان همیشگی است
ترکیبی از:
رزهای سرخ و سفید
که هر روز
در گلدانِ روی میزِ اتاقمان میگذاریم
بهانهی من و تو
برای تداومِ این پیمان است
و دستههای گلِ رز
یادآورِ تکرارِ عاشقانههای ما
خواهد ماند...
در شورِ دلم، میتپد امواجِ وفا؛
حس کن تو مرا؛ از دلم اصلا بِنِویس!
مستانه کن آن، نرگسِ چشمانِ دل و
عاشق شو وُ با عشقِ دل از: من بِنِویس!
یک لحظه بگیر این، تپشِ نبضِ مرا
آتش شدماز: آتشِ گلخن بِنِویس!
گردیده بهار از: گل و گلشن بِنِویس
با شبنمِ مِهر از: تبِ سوسن بِنِویس
احساس کن عطرِ نفسِ عاطفه را
از بوی خوشِ عاطفه حتما بِنِویس
بهار شکوفا شد
در احساسِ سبزی
که تنها تو
بهارانهاش هستی
چونان بهار،
شکوفا میشوم؛
وقتی که:
مهر،
میدرخشد،
در احساس نگاهت...
عاشق میشوم؛
وقتی،
بهار،
اینجا،
می خندد...
عاشق میشوم؛
وقتی،
شمیم گلهای نازدل،
خیال نازکپردازم را،
به باغی از طراوت،
میهمان میسازند...
عاشق میشوم؛
وقتی،
عطر نفسهای بهار،
گل به گل،
دشت احساسم را،
به باوری سبز می نشاند...
دشت، تا دشتِ دلم، گشتم؛ رسیدم، سبزه زار
منتظر در راه هستم؛ تا بیایی، با بهار
زیر بارانم؛ ندارم، چترِ دستانِ تو را
بازگرد از جان؛ بشو، بهرم دوباره، سایهسار
بهارم، با تو پرمهر و وفا هست؛
سراسر، شور و دنیای صفا هست؛
درونم، عاطفه، گشته، شکوفا؛
و احساسم، به عشقت، مبتلا هست...
توکّل بر خدایت کن دمادم
که تا با دستِ مهرِ بیکرانش
«به جای زخمهایت، گل بکارد»
دلت گردد قرینِ بوستانش
و با هموارهی امواجِ رحمت
شوی مغروقِ الطافِ نهانش
اگر سختی برایت گشت تکرار
نخور غم؛ چون خدایت هست دلدار
به دستِ لطفِ بی حدّ و، شمارَش
عطافرمایدت خوبیِ بسیار
طبیعت، شاد و سبز و، پرطراوت
به هر جا، پیکِ بزم و، سور، آمد
مدام از گوشههای مهربانی
صدای دلکشِ ماهور، آمد
نگار از ساحل احساس، رد شد؛
چه زیبا خوب بودن را، بلد شد!
نگاهم، چون که بر چشمانش افتاد،
همه حسّم به او، افزون زِ حد شد...
بیا؛ از ساحلِ قلبم، گذر کن!
کمی، از روی حس، بر دل، نظر کن!
بزن، موجِ نگاهت، بر دلِ من؛
محبّت را، درونم، بیشتر کن!
عشقت بدمد، تاب و تبی، در تبِ من
گلبوسه زند؛ مِهر دمد، بر لبِ من
من رسم کنم، با دلِ خود، نقشهی عشق
حسّت بشود، اسمِ شبِ هر شب من
هر گوشهی دل، داغ شود، با تبِ عشقت
گلبوسهی جان، شاد شود، با لبِ عشقت
احساس بگیرد، عطش از: غنچهی لبهات
بیتاب شود دل، به تمامِ شبِ عشقت
از روزنِ احساس، تو را دیده دلم
پروانهی رخسارِ تو گردیده دلم
هر برگ، ز گلبرگِ رخِ خوبِ تو را
تکرار به تکرار، پسندیده دلم
از وقتی
سوسوی ستارگانِ مهرآفرین
چشمک زدند
در تلالو چشمانت
آسمانِ احساسم
مشتریِ مِهرت گردید
امروز که گذشت،
تمام قاصدکهای دشت،
سویت خواهند آمد؛
تا پیامرسانی باشند،
قصّهی ناتمامِ احساسم را!
سیبِ قلبت
سیبلِ دلم بود
کافی بود
لبخند بزنی
تا هوایی شود
حوّای احساسم
گلبوسههایت را؛
آدم استو،
دلِ احساسیاش!
رودابهی احساسم،
محصور است،
در تاریکنای دژی،
استوار از نامهربانی؛
تنها،
سُنبلِ رها در بادِ عشق،
میتواند،
سَمبلی باشد،
رهایشِ احساسم را،
تا بینهایت پرواز،
در رویاهای عاطفه!
پینوشت:
تلمیح به داستان زال و رودابه است که در اولین دیدار، رودابه زلفهای خود را مانند کمندی از بالای قصر به...
عطارد،
مامور است بنویسد،
واکنشهای احساسِ ما را،
در چشمکِ شبهای ستارهبارانِ
عشق و بوسه!
پینوشت:
تیر یا عطارد، کوچکترین سیارهی منظومهی شمسی است و در ادبیات فارسی به عنوان دبیر و نویسندهی فلک شهرت دارد.