سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
سر به سنگ نه باید به کلنگ بزنمآهو که شدم باید یک پلنگ بزنماین برکه کوچک مرا خواهد خوردماهی که شدم باید به دل نهنگ بزنممن یوسفی هستم در را خودم بستمبر چشمان زولیخا قفلی زدم و مستممن سخت می دویدم مانند یک سرباز چون یوسفی در رفتم اما نشد در باز...
یوسفی هستم که می نوشیده و مستمیوسفی گشتم ، که درها را خودم بستمبا نا امیدی می دویدم همچو یک سربازمن یوسفی بودم که در رفتم نشد در باز...