مسعود افشار
توی این صفحه میخوام دلنوشته هام رو بنویسم
مَنِ بی چهره
پشت نقاب ها
میونِ این همه هرج و مرج
مَنِ بی ربطِ به دنیا
چه بد قواره به تن دنیا این دنیا زار میزنم
توی یک لاین دنیای موازی،اشتباه
به دنیا اومده ام
چه ساده دل...
ماه ها وسط این بیابون خشک
توی یک قایق چوبی
به امید جَزر و مَد نشستم،که شاید
آب به این دریای خشکی زده برگرده...
باید پام رو از این قایق بیرون بزارم.
امروز وقت رفتنه.انتظار کافیه
برای خودم یه حوضچه میسازم
شاید اندازه ی دریا نباشه اما...
رها شده ام،میان این دنیاهای موازی
میان کالبد های توخالی به نام انسان
میان این،خون ها و جنگ های پی در پی
رها میان چرخش های برعکس ساعت