غلامعلی
هر چه از دل تنگ میاد رو می نویسم اینجا بلکه لاجرم آنچه از دل میاد ب دل بشینه
رفتی بی خبر داغت آتش جانم شده
این چه رفتن بود که آتش مهمانم شده
میسوزم و درد دارد این رفتنت جانم
درد بی یاری و بی رفیقی هر دو باهم...
گفتمش بذار از دل هیچ نگویم
از او اصرار و از ما انکار که نگویم
حرف زدیم و چو قصه نیمه تمام
خوابش بردو این شعر شد وسلام .😂
دیوانه بودیم عقل راه به جای نبرد
این همه راه آمدیم آیا او می خرد؟
حال که چنین بی هوا ،هوای شدیم
روزگار دوست دارد ما فدای شویم ...
دل دریا زده از موج و آب نترسد
از خروشانی دریا و طوفان نترسد
ما ز امان توبه پذیری دوست دل خوشیم
هر چه درد و بی درمان به دوش می کشیم
گفتن تنهای سخت هست نمی توانی
ولی من تنها نیستم تو هستی می دانی؟!
هر جا برم همراه منی تو ای جانان جانی
همراه من آهنگ ها قشنگ می خوانی
آری تو همه جا با منی از من دور نیستی
همه جا با من هستی هنوز هم می مانی
هرکسی...
دیگه با کسی ندارم حرفی که بزنم
به فکر اینم که شعری رقم بزنم
بریدم ز همه ، جدا خلوتی دارم
شعر میخوانم و دفتر ورق بزنم
خیال گل خشکیده لای دفتر دارم
غرق خیال بودم در خیال تو غلت بزنم
آه من دیوانه چقدر از تو خاطره دارم
آمدم...
خیالت هست با من و هر شب سر می زند
از سر شب تا خود سحر با من حرف می زند
می دانستی خیالت از خودت با وفا ترست
می آید هر شب درِ این خانه را در می زند
از خیالت یاد بگیر رسم با وفای را جانا
که...
غرق تو بودم عمر رفت و حواسم نبود
حال بعد این همه وقت این جوابم نبود
از من عاشق گذشتی و رفتی چه زود
حال مرا این چنین بد کردی چه سود
به تو می گویم ای رفیق نیمه راه حسود
من عاشق این همه جور و جفا حق م...
گویند که شعر بنویسم دوباره
ما عقل مان را دادیم به اجاره
قلبمان ز روزگار شده پاره پاره
خوب میشود با یک نگاه یا اشاره
حال از تو می پرسم راه و چاره
که عقل بردی و دل را کردی پاره
به گمانم شده حالت خراب باشد
دلت از عالم و آدم گرفته باشد
با یک سرد و گرم که شده باشد
دلت عین لیوان ترک خورده باشد
نه حرفی می زنی و نه چیزی می گویی
وای به حال کسی که همرات باشد ....
آمدم تا که بگویم چقدر دوست دارمت
اما چه دیر آمدم ،وقتی آمدم که ندارمت
حال من ماندم این روزهای بی معنی تلخ
این روزها که باید تو را به خدا بسپارمت
چقدر شیرین بود روزگاری که با ما بودی
حال که فقط باید با قضا و قدر به یاد...