دفتر خاطراتم رو ورق می زنم میر...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن داستان کوتاه
- دفتر خاطراتم رو ورق می زنم میر...
امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای
دفتر خاطراتم رو ورق می زنم میرسم به فصل باتو بودن
اون شب داشت بارون می اومد که ماشینم خاموش شد زنگ زدم به اسماعیل بازم تودسترس نبود ،چاره ای نداشتم جز اینکه برم سراغ مکانیک ساعت داشت یازده می شد اخه الان از بارون شاکی باشم یا از خاموشی ماشین به تعمیرگاه که رسیدم داشتند می بستند به التماس افتادم که پسر جوونی به سمتم اومد وبامن راهی شد وقتی گفت بنزین نداری چقدر دوتایی خندیدیم
یادته من رو رسوندی خونه دوماه نشده عماد خواهان من شد چه سختی کشیدیم جنگ شد تو رفتی اسیر شدی برگشتی ،من هم منتظرت از من وتو چی مونده تو و سرفه هات من که چه زجری می کشم هنوز هم دوستت دارم مثل همون وقت ها....
ZibaMatn.IR