سه شنبه , ۶ آذر ۱۴۰۳
هر روز از زندگیم که کنارت میگذرهشیرین ترین دقایق عمرم هستندتولدتت مبارک شیرینی زندگیم...
دوزخ از تیرگٖی بخت درون من و توستدل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت...
خواهر بی منطق ترین،شخص عالم است...چون همه دنیا هم که دشمنت باشند،خواهرت پشت تو می ایستد...بله خواهر منطق نمی داند!خواهر از جانش مایه میگذارد،وحمایتت میکند...!....
شب است و ماه با چراغ، نگهبانِ آسمانو سایهها فرو چکیدهعطرِ ماه را میپراکنندپرندگانِ کوچندهگویی که روشنیِ روز را برداشتهبا خویش بردهاندجائیکه با آواز، زمان بسازند وبا پرواز، فضا را نگارش کنندپنجرهای بگشا بر ابدیّتو با سکوتبر کلام شُکوهِ تازهای بخش_______________________...
سنگی بر سینه دارندروزنامه های صبحدر پیشخوان دکه ها...
و همان روز که از غصه مرا ویران کرد خانه اش عقد کنان بود نمیداستم .....
چشمات؛ دلیل اصلیِ ضعف کردن دلِ من برای تو بود...
١ساعت میبینیش ٤٨ ساعت بِه اون یک ساعت فکر میکنی و با خودت هی لبخند میزنی...
یک تُ مرا تمامِ عمر بس است......
من میگم برام مهم نیست، اما گالریم هنوز پُر از نوشته هایی درباره قلبایه شکستست....
چرا من زودتر با تو توی این زندگی احمقانم اشنا نشدم؟...
کسانی که به اجبار می کوشند تا جذاب باشند، بیشتر از همیشه نفرت انگیز به نظر می رسند!جذابیت در ذات انسان هاست ......
در بدترین حالت دیدمت و بازهم بنظرم بهترین بودی...
زندگى مث یه معلم خوبه وقتى درسیو یاد نمیگیرى واست تکرارش میکنه.....
تو منبع شادی من،مرکز جهان من و تمام قلب منی.....
دوست داشتی ترین حسِ من تویی......
بدون عشق تو من هیچ کاری نمیتونم انجام بدم، و با عشق تو کاری نیست که نتونم انجام ندم....
با اینکه میدونستم از دستت میدم،عاشقت شدم!و این کشنده است...
هرگز زندگیت رو بر اساس توقعات دیگران پیش نبر....
تُتمام دارایی من باش...داشته و نداشته ام فدای یک تار مویت...!...
زندگیمو دوست دارم وقتی تو توش باشی......
تُاعتیاد آورترین مخدر جهانی که ترک کردنت محال است.....
میخواهمت...این خلاصه ی تمام حرفهایعاشقانه ی دنیاست...
مذاکره فقط با چشات توافق فقط با آغوشت...!...
میخواهمت کو واژهای که سادهتر از این بیان کنم؟!...
به طُ بدهکارَم دستِ کمْ یِک جآنبرای هَر لبخندَت...
بی تو نفس کشیدنم عمر تباه کردن است ......
آن رفیقی که به دوران غمم دور نرفت...زیرشمشیرغمش رقص کنان خواهم رفت.تو هر شرایطی پشتتم رفیق...
من و تونیمه های گمشده هم بوده ایم اما …. تونیمه بهتر آن...
ساعت، مسیرش را گم کردهبه بیراهیِ شَکنبودنت را هرگزبا کسوف مقیاس نکنانتظار، شوکرانِ امتداد استبهتر است بدانیسنگ ریزهها همروزی کوه بودند...
میخواست از نوهمه چیز را شروع کنیم قول هایی هم داد همین طور که داشت صحبت میکرد، یک آن پرت شدم به گذشته ؛ برای تلاش هایی که برای از یاد بردنش کردم.گفتم دو سال از نداشتنت میگذرد ؛ از ایامی که فهمیدم دوست داشتنت ، همه اش حرف بود و دروغ !حواست نبود، یعنی نمیخواستی که حواست باشد ، آدم که با یک بی حواس به جایی نمیرسد.دوست داشتنم روی زمین افتاده بود ،، نه خم میشدی برداری، نه میگذاشتی خودم بردارم آخر خودم برداشتمش و رفتم به گمانم تازه فهمیدی...
کسی با سکوتشمرا تا بیابان بی انتهای جنون بردکسی با نگاهشمرا تا درندشت دریای خون بردمرا بازگردانمرا ای به پایان رسانیده آغاز گردان...
آدم های قوی از سیاره ی دیگری نیامده اند ،آن ها هم مشکلاتِ خودشان را دارند ،هم محدودیت های معمولی و حتی غیر معمولی ...تفاوت اینجاست ؛آن ها پذیرفته اند از پسِ هر مشکلی بر می آیند ،آن ها خودشان را باور کرده اند ،از مشکلات و محدودیت ها ، پله ساخته اند ، نه کوه !!!آدم های قوی در کمالِ خودباوری ؛انتخاب کرده اند قوی باشند ...قوی بودن ؛در مغز اتفاق می افتد ، قوی بودن ؛همت می خواهد !...
کفن سفید وساده منبا بوسه گل هاپر نقش و نگار شدآغاز شکوهگفت و گویی عاشقانهتا ابدیت بی پایان...
من معجزه را فردی می ناممکه میشود در آغوششعالم و آدم را از یاد برد......
نگاه کن چه پیر میشوندرویاهایی که تو را نیافتهجهان را ترک میکنند...
لبخند تورا به دنیا ندهم...
برای تو از ته دل تموم آرزوم اینهروی قشنگیه لباتهمیشه خنده بشینه...
ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﺧﺘﻪ ﺍﻡ …!!ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎ ﮐﺴانی ﺳﺎﺧﺘﻪ!ﮔﺎﻫﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ …!! ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺨﺸﯿﺪﻩ؛ ﮔﺎﻫﯽ ﻓﺮﯾﺐ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﻡ …!! ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ!ﮔﺎﻫﯽ ﺩﺭ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﻡ …!!ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻝ؛ﺯﻣﺎﻧﺶ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﯾﻢ : ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺩﺭﺱ “ﺁﻣﻮﺧﺘﻪ ﺍﻡ “…!!ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻢ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻡﻫﺴﺘﻢ …!! ﺷﺎﯾﺪﺳﺎﺩﻩ ﺑﺎﺷﻢ …!اﻣﺎ ﺻﺎﺩﻗﻢ ..ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡﻫﺴﺘﻢ …!!ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ …....
آذرماهی هامثل شیشه زود میشکنند!اما ناجور میبرند......
گیسو بیفشان بید نامجنون من! در بادبی گردهافشانی گلی پابند گلدان نیست...
عجیب استدر جهان فعلی دعوا سر شبیه شدن است.خصوصا((ن))زنها میخواهند مردها را شبیه خودشان کنندو مردها زنها را شبیه به مادرشان.آرایشگاه ها میخواهند شما را شبیه به خود کنند.لباس فروش ها فکر میکنند بهترین لباس تن آنهاست و برای خوش پوش شدن کافی است شبیه به آنها شوید.مودب کسی است که شبیه به شما باشد .با سواد کسی است که بیشتر از شما بداند.زحمت کش تر از شما کسی است که دست یا پایش را در راه زحمت از دست داده باشد.مومن تر از شما وجود ندارد...
جان و جهانِ ما شدهکیست به او خبر دهد....
سادگیم را...یکرنگیم را...به پای حماقتم نگذار...انتخاب کرده ام که ساده باشمو دیگران را دور نزنم...وگرنه دروغ گفتن وبد بودن و آزارو فریب دیگران آسان ترین کار دنیاست...بلد بودن نمیخواهد.......
حلق سرود پاره، لبهای خنده در گورتنبور و نَی در آتش، چنگ و سَرَنده در گوراین شهر بیتنفّس لَتخوردۀ چه قومی است؟یک سو ستاره زخمی، یک سو پرنده در گوردیگر کجا توان بود؟ وقتی که میخرامدمار گزنده بر خاک، مور خورنده در گورگفتی که «جهل جانکاه پوسیدۀ قرون شدبوجهل و بولهبها گشتند گَنده در گور»اینک ببین هُبل را، بُتهای کور و شَل رامردان تیغ بر کف، زنهای زنده در گورجبریل اگر بیاید از آسمان هفتممیافکنندش این قوم،...
برادری به زبان بود، ما ندانستیمفقط به خاطر نان بود، ما ندانستیم...
این پیاده میشود، آن وزیر میشودصفحه چیده میشود، دار و گیر میشود این یکی فدای شاه، آن یکی فدای رُخدر پیادگان چه زود مرگ و میر میشود فیل کجروی کند؛ این سرشت فیلهاستکجروی در این مقام دلپذیر میشود اسپ خیز میزند؛ جستوخیز کار اوستجستوخیز اگر نکرد، دستگیر میشود آن پیادۀ ضعیف راست راست میرودکج اگر که میخورَد، ناگزیر میشود هرکه ناگزیر شد، نان کج بر او حلالاین پیاده قانع اس...
«من آمدم ترانه بیارم برایتانآجیل و هندوانه بیارم برایتانروزانتان همیشه به جوزا بدل شودشبهایتان همیشه به یلدا بدل شودآن قصر زرنگار، پس از کوه و جنگل استسختی همیشه در صد و سی سال اول استدیگر کلید بخت به جیب تو میشودیعنی خوراک برّه نصیب تو میشودما هندوانه هر شب دی پوست میکُنیمآن را نثار خوبترین دوست میکنیم»......
به عمر مثنویات با تو زیستم، شاعرو سخت بدرقهات را گریستم، شاعراگر چه در همهجا آسمان همینرنگ است،قبول میکنم، اینجا دل شما تنگ استدرنگ کن که دلم با تو همسفر شدهاستسفر؟ نه، آه... دلم با تو دربهدر شدهاستتو ساده گفتی و من نیز ساده میگویمپیادهام و رفیقی پیاده میجویم .........
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفتپیاده آمده بودم پیاده خواهم رفتطلسم غربتم امشب شکسته خواهد شدو سفره ای که تهی بود بسته خواهد شدو در حوالی شبهای عید همسایهصدای گریه نخواهی شنید همسایههمان غریبه که قلک نداشت خواهد رفتو کودکی که عروسک نداشت خواهد رفتمنم تمام افق را به رنج گردیدهمنم که هر که مرا دیده در گذر دیدهمنم که نانی اگر داشتم از آجر بودو سفره ام که نبود از گرسنگی پر بود..........