سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
در این شطرنجِدنیاییِ خون آلودپس از سرباز ها روزی،نوبتِ شاه و وزیرم می رسد.سیما بافتی زاده زنجانی...
سربازتوام...شاه توئئ..فیل نیازاستیک خانه جلوترمن قلعه ی دیدارتورا ...فتح نمودمپنج خانه جلوتریک رازمیان من وتو....گوشه نشینمیک خانه به چپ.....چپسر..خم ..ھمه درحسرت دیدار رخ توسه خانه جلوتریک اسب نیازاست.......که رخ راببرد پیششش خانه جلوترسربازتوام..امرنما..راست رخ اوستیک خانه به راست...راستیک اسب نیازاست..به چپ قلعه ی دشمنسه خانه جلوترسربازتوام..راه وزیر .بازنمودمیک کیش..به دشمناکنون که وزیر است ..رخ است وشه دشمند...
پدر بزرگِ من در ناپل متولد شد. چیز زیادی ازش یادم نمیاد، جز اینکه شطرنج بازی کردن رو بهم یاد داد .هر بار که بازیمون تموم میشد و مهرهها رو توی جعبهاش میذاشتیم، یه چیز بهم میگفت، هنوز صدای آرومش توی گوشمه : میبینى کَرول ! زندگی مثل شطرنجه ! وقتی بازی تموم میشه، همه مهرهها پیادهها، شاهها و وزیرها همه به یک جعبه بر میگردن ! این می تونه درس خوبی برای تو هم باشه، بهش فکر کن؛ بعد از تموم شدن بازی، پیادهها ، شاهها و وزیرها همه به یک جعبه...
... یک لحظه بودهفتاد آرزو که دود شدهفتاد کلاس و درس و فردا چه درست کنم برای ناهارهفتاد پیامک وقتی نشست بی خبر نذارهفتاد برنامهی ِ سفر ِ مشهد الرضا برای عیدهفتاد صدای زنگ در خانه و آخ! یخ زدم! باز کن! منمهفتاد ساک پر از خستگی و مهر و هدایا که پاره شدهفتاد آه، آخ، خدایا مرا ببخشهفتاد زخم که دیگر دوا نداشت...اینجاوقتی تو ای وزیر و وکیل و رییس فلان و حضرت اجلدیشبدر خواب ناز متن سخنرانی آتشین و تکبیر به ...
این پیاده میشود، آن وزیر میشودصفحه چیده میشود، دار و گیر میشود این یکی فدای شاه، آن یکی فدای رُخدر پیادگان چه زود مرگ و میر میشود فیل کجروی کند؛ این سرشت فیلهاستکجروی در این مقام دلپذیر میشود اسپ خیز میزند؛ جستوخیز کار اوستجستوخیز اگر نکرد، دستگیر میشود آن پیادۀ ضعیف راست راست میرودکج اگر که میخورَد، ناگزیر میشود هرکه ناگزیر شد، نان کج بر او حلالاین پیاده قانع اس...