غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم پیاده خواهم رفت
طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
و سفره ای که تهی بود بسته خواهد شد
و در حوالی شبهای عید همسایه
صدای گریه نخواهی شنید همسایه
همان غریبه که قلک نداشت خواهد رفت
و کودکی که عروسک نداشت خواهد رفت
منم تمام افق را به رنج گردیده
منم که هر که مرا دیده در گذر دیده
منم که نانی اگر داشتم از آجر بود
و سفره ام که نبود از گرسنگی پر بود.......
ZibaMatn.IR