سه شنبه , ۶ آذر ۱۴۰۳
متاسفانه بسیاری از مردم پس از اینکه به دامان شوربختی در افتادند،به سعادت از دست رفته ی خویش پی می برند....
بهار آیینه یاد تو باشدگل خورشید همزاد تو باشدبه هر دشتی که سرخ از خون مردی استطنین سبز فریاد تو باشد...
همه انتظار دارن باهاشون مهربون باشی بهشون اهمیت بدی اما نمیشه باید فرقی بین اونی که بیشتر دوست داری با بقیه باشه!...
به حرف قلبت گوش نکناگه اهمیت بدى دیوونه میشى......
پیاده کن از دلت...ادمی را که تو را دربست نمیخواهد.......
پس از آنکه مرده بودم اگر مرا در مبال هم انداخته بودند برایم یکسان بود ، آسوده شده بودم.تنها منزلمان گریه و شیون میکردند ، عکس مرا میآوردند ، برایم زبان میگرفتند ، از این کثافت کاری ها که معمول است.همهٔ اینها بنظرم احمقانه و پوچ میآید.لابد چند نفر از من تعریف زیادی میکردند.چند نفر تکذیب میکردند ، اما بالاخره فراموش میشدم ، من اصلا خودخواه و نچسب هستم.هرچه فکر میکنم ، ادامه دادن باین زندگی بیهوده است.صادق هدایت | زنده به گور...
فلسفه را نباید بهمنظور بهدست آوردن پاسخهایی صریح و قطعی به پرسشهایی که مطرح میسازد مطالعه کرد، زیرا صحت و سقم این پاسخها را نمیتوان بهطور قطعی معلوم کرد، بلکه باید آنرا برای آگاهی از خودِ مسائل بررسی نمود زیرا این پرسشها و مشکلات دایرهی مفاهیم ما را دربارهی امور ممکنه وسیعتر میکند و تخیل عقلانی ما را میپروراند و از یقین و اطمینانی جزمی که دریچهی ذهن را بهروی تفکرات نقدی و نظری میبندد جلوگیری میکند و از همه بالاتر به واسطهی تأ...
آنچه معمولاً سرنوشت مینامند، غالباً نتیجهٔ رفتارِ ابلهانهٔ خودِ آنان است.شوپنهاور | در باب حکمت زندگی...
حقیقت، خود مقدس نیست. آنچه مقدس است جستوجویی است که برای یافتنِ حقیقتِ خویش میکنیم! آیا کاری مقدستر از خودشناسی سراغ دارید؟کارهای فلسفی من، به تعبیری از ماسه ساخته میشوند؛ دید من مرتباً تغییر میکند. ولی یکی از جملات ماندگار من این است: بشو، آنکه هستی!بدون حقیقت چگونه میتوان فهمید کیستم و چیستم؟اروین یالوم | وقتی نیچه گریست...
من فقط برای این از دنیا متنفرم که تنفر به من اجازه میدهد بی فاجعه جزئی از دنیا باشم. وقتی آدم میبیند هیچ جور نمیتواند در جامعهای غیر از این زندگی کند (چون همین جامعه است که تمامی احتیاجات ما را به وجود آورده و به همین علت فقط خودش میتواند آنها را ارضا کند) باید اول بتواند از خودش صرف نظر کند......
مهمترین چیزی که باید بکوشیم آن را در زندگی بیاموزیم،دو چیز است؛یک،اینکه چگونه محبت خود را به دیگران نشان دهیم و به آن عشق بورزیم.دو،اینکه چگونه محبت آنها را پذیرا باشیم....
نقاب. ،کاشکی میشد تو زندگیما خودمون باشیمو بستنها برای یک،نگاهحتی برای یک نفستا کی به جای خودمانقاب ما حرف بزنهتا کی سکوت و رج زدننقش نمایش منه...
جهان جای عجیبی است ! اینجا ایران استکشوری که در آن بچه ها در دبستان زبان های مختلف را میآموزند ، به آن ها هر روز صبح یک لیوان شیر و یک لقمه از نان سنگک با خامه و عسل میدهند، بچه ها باید صبح ها شعر های حافظ و سعدی را مرور کنند.مادرها امکان ندارد نگران بچه ها باشند، هر فرزندی تا از خانه خارج شود ، هزاری هم که نخواهد به بهترین و سلامت ترین شکل به خانه بازمیگردد...اینجا پدرها با حقوق های بازنشستگی پادشاهی می کنند و سرشان بابتِ آمد و رفت م...
اگر میخواهی از حالِ من بدانیسخت نیست!تَصور کسی را کههر روز چَند بار،و هر بار چَند ساعَت،روبرویِ پنجره می ایستدو کسی که نیست را به خاطِر می آوردکسی که نیستکسی که هست رااز پای در می آورد...!...
شهر خیسهدلم ابر بهارهدلتنگ توامکجایی؟...
نفسم بند نفس های توستخدا تو رو برای دلم نگه دارهبودنت مبارک من باشهتولدت مبارک عشقم...
کم کن این فاصله را قصه بغل می خواهد......
پس خداوند فکر کرد چه چیزی را نیافریده استسپستو را شعرتو را زندگی وتو را خنده آفرید...تولدت مبارک آفریده ی زیبا خداوند....
نگرانمپاییز داردبه نارنج ها می رسداگر نیاییتمام باغدق می کند......
وای بر من تو همانی که امیدم بودی؟تو همان چشم سیه دلبر افسونگر من؟هر چه کوشم مگر این حادثه باور نکنممی دود یاد خطاهای تو در باور منوای این یاد گنه خیز جنون آلودهآهنین چنگ فرو برده در اندیشه منترسم این یاد روانسوز که در جان زده چنگاز سر خشم به تلخی بکند ریشه مندر خیالم چه نشستی به تباهی؟برخیزتا که جان را ز غم یاد تو آزاد کنمپنجه اهرمنی را ز گلویم بردارتا به چاهی روم از ننگ تو فریاد کنم...
+ بهش پیام بدم؟عقل: نهدوست صمیمی: نهمادر: نهپروفسور سمیعی: نهکائنات: نهمن: ارسال پیام :)...
وجودت و ورودت به دنیا، بهترین خبرِ خوشِ جهانِ قلبمه... برگایِ پاییز واسه تویی که قشنگ ترین اتفاقِ آذری، از شوق رو زمین میشینن و شهر رو قشنگ میکنن... اگه به دنیا نمیومدی، من قرار بود هرسال پاییز با کی رو برگا خش خش کنم؟! تولدت مبارک ماه زیبای نازنینم...
پاییز را دوست دارمتو را به من بخشیده......
ما از این شهر غریبهبی تفاوت کوچ کردیماز رفیقا زخم خوردیمتا یه روزی بر نگردیمخونمون رو دوشمونهما یه آه دوره گردیمما واقعا با هم چه کردیم......
همه حالخوشم از تو...
من فکر میکنم همهی دختران شهرفهمیدهاند جای تو را پُر نمیکنند...
بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند ،چون من که آفریده ام از عشقجهانی برای تو...
برای دیدنم پلی بگذارشاید فردا برگشتی...
تو،ماه را بیشتر از همه دوست می داشتی،وحالا ماه هرشب تورا به یاد من می آورد،میخواهم فراموشت کنم،اما این ماه با هیچ دستمالی از پنجره ها،پاک نمیشود....
همه قول موندن میدن، اما همه سر قولشون نمیمونن. تکیه دادن به آدمی که ناگهان ازت فاصله میگیره، مثل پریدن توی دریا به امید نجات غریقیه که دست و پا زدنت رو میبینه و کاری برات انجام نمیده. تو ممکنه از غرق شدن نجات پیدا کنی، اما دیگه هیچوقت دل به دریا نمیزنی....
آنقدر نیمه نماها به تنم زخم زدندنیمه ی گمشده ام آمد و من را نشناخت...
من همان آدم پر منطق بی احساسم...پس چرا آمدنت، حال مرا ریخت بهم؟...
بر ما گذشت نیک و بد اما تو روزگارفکری به حال خویش کن این روزگار نیست...
چنان باجان من ای غم درآمیزی که پنداری تو ازعالم مراخواهی من ازعالم توراخواهم...
ای دل صبور باش و مخٖور غم که عاقبتاین شام، صبح گردد و این شب سحر شود...
از قسمت و حکمت ای خدا خسته شدم... این بار براى منفقط معجزه کن......
خسته ام بانو!خوابم می آیدمثل ماهی گلیکه از تنگ بیرون پریده وپلک هایش سنگین شده است!...
ماندن فعل نیست،دینی ستبا پیروانی اندک...
سه اصل بنیادین دین زرتشت عبارت است از کردار نیک و گفتار نیک و پندار نیک.پیامبر بزرگ ایرانیان باستان بر راستگویی تاکید فراوان داشت و همیشه به پیروان خویش میفرمود از دروغگویی بپرهیزید زیرا مادر همه گناهان است.اگر انسان بتواند راست بگوید از دست زدن به اعمال تاشایست و کردار نامناسب خودداری خواهد نمود زیرا دروغ فتنه انگیز و ویرانگر است.اگر انسان اندیشه پاک و سالم داشته باشد و راستگویی را پیشه خود کند ناخودآگاه کارهای نیک انجام میدهد و از اعمال زشت پره...
مرگ زرتشت در پنجم دی ماه گاهشماری ایرانی واقع شدهاست این روز را روز خورایزد گویند. به روایت برخی از نوشتههای اوستایی زرتشت، پیامیر ایرانی پس از پایان رسالت خود که بخشی از آن آموزش راستی و رستگاری و آرامش به انسانها بود، در شهر بلخ به سر میبرد. زرتشت هفتاد و هفت سال از عمرش میگذشت و در آتشکده شهر بلخ به آموزش و راهنمایی انسانها میپرداخت و این هنگامی بود که گشتاسب کیانی، فرمانروایی آن سامان را به عهده داشت. گشتاسب و پسرش اسفندیار از ...
زمینلرزه بم، زمینلرزهای بود با بزرگی ۶/۶ ریشتر که در ساعت ۵:۲۶ بامداد روز جمعه ۵ دی ۱۳۸۲ به مدت ۱۲ ثانیه شهر بم و مناطق اطراف آن در شرق استان کرمان را لرزاند. زمین لرزه بم بعد از زمین لرزه رودبار و منجیل بیشترین تلفات انسانی ( حدود ۳۰ هزار نفر) را درمیان زمین لرزه های سده ۱۴ داشته است. سالروز عروج جان باختگان زلزله 5 دی ماه بم تسلیت باد. روحشان شاد، یادشان گرامی......
به خدا گفته ام زحمت نکشد ؛ نه نیازی به زلزله هست نه نیازی به سونامی …همین که تو نیستی ، همین که تو نمی خندی بلاهای بزرگی هستند که جهانم را با خاک یکی کرده اند...
خبرش مثل زلزله در تمام من پیچیده ..تو داری ترکم می کنی ،و من ترَک می خورم آرامکه فرو بریزم شکوه رفتنت را ....
دل دچار آتش و شانه اسیر زلزله کاش می شد با خودم احساس همدردی کنم .....
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است ،همچو شهری که به روی گسل زلزله هاست...
دست مرا بگیر،همین یکبار...توی همین شعر با من قدم بزن...شاید همین الان ،سیلی، در راه آمدن باشدزلزله ای ، در شرف وقوعو من ، هنوز به < تو > نگفتم:دوستت دارم.................
مهم نیست که آخرین زلزله زندگی ات چند ریشتر بودمهم نیست که در آن زلزله چه چیزهایی از دست دادیمهم این است که دوباره از نو بسازی :جهانت رازندگی ات راباورت رامهم شروع دوباره است...
سلام زیباترین حکمت دوستی به یاد هم بودن است، نه در کنار هم بودن...
از تو همه چیزت را دوست دارمتا دکمه های پیراهنت حتی بند کفش هایت...از خودم اما تنها قلبم را دوست دارم کهبرای تو و هر چه متعلق به توست میتپد…️️️...
عشق یعنینفست بند یڪی باشد و بس️️️...