100 متن کوتاه اندوه ۱۴۰۳ جدید 2024
کپشن اندوه برای اینستاگرام و بیو واتساپ
و فنجانی قهوه ی تلخ
می پاشم
بر چهره ی اندوه گرفته ی شب
که خواب از سرش بپرد شاید
و بیاد بیاورد
هر آنچه افسوس
که در من است
افسوس
که اندوه شب را
هیچ قهوه ای بهم نمیزند
جز نگاه هوسباز تو ...
صدای تو را / رنگ و بوی صدای تو را دوست دارم . صدای تو اندوه خیام را دارد. رنگ وبوی صدای تو را دوست ...
آرزویم این است که
صفحه غم و اندوه
در دفتر زندگیتان
همیشه سفید بماند...
اوقاتتون به وقت مهربانی
لبخندتون به رنگ عشق
اندوه ما در غم از دست دادن
پدر بزرگوارتان در واژه ها نمیگنجد
تنها می توانیم از خداوند برایتان صبری عظیم
و برای آن مرحوم روحی شاد و آرام طلب کنیم
میدانم هیچ کلمهای از بار عظیم اندوهی که به دوش میکشی کم نمیکند، فقط میتوانم بگویم من را در غم خودت شریک بدان. خدا به تو و همسرت صبر بدهد و روح جوانت قرین رحمت خدا باشد.
دردهایم
زبانم را جویده اند
در اندوهِ دستهایم
پاهایم
فرو ریخته اند
از برابر آینه
عبور میکنم
چقدر پلاسیده است
گربه ی ملوس ِرویاهایم!
️نمی دانم که آیا این اندوه است
که ما را به تفکر وا می دارد
یا تفکر است که ما را اندوهگین می کند!
چارلز بوکوفسکی
می بینم ای رفیق ،اندوهت را
اوضاع زمانه، رنج انبوهت را
این دفتر، بیت بیت تقدیم به تو
باشعر ببند زخم آن روحت را
به اوﮔﻔتم ﺍﻧﺪﻭﻫﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺮﮔﻬﺎ ﺑﺴﭙﺎﺭ
ﭘﺎﯾﯿﺰ ﺍﺳﺖ …
می ریزند
ﺳﭙﺮﺩ …
مرا ببخش ای دوست منﺑﯿﺨﺒﺮ بودم ﺍﺯ آﻧﮑﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﺍتﮐﺎﺝ ﺑﻮﺩ
کاش با تو نسبتی داشتم
مثل بهار که با شکوفه پرتقال
بوی خاک که با قطره های باران
یا اندوه که با سکوتِ ماه...
کاش با تو نسبتی داشتم
به گمانم اندوه،
پرنده ای ست تنها،
در غم جفت اش،
[غمگین]
که حدِ فاصلِ دو کوچ،
بال هایش را سست می کند.
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
دلم ،ویرانه ای بود از غم و اندوه بی پایان
تو،این ویرانه را ،کوبیدی و،ویرانه تر کردی!
منی که،هرنفس ،دیوانه ات بودم،بگو آخر
چه سان آمد دلت ؟،کین سان،دلم را،پرشرر کردی؟!
پنجشنبه ها
دنیا پوچ می شود!
تو می مانی،
و اندوه کسانی که
جای خالی شان تا ابد
در دلت تیر می کشد...
چارلز بوکوفسکی :
و نمی دانستم آیا این اندوه است که ما را به تفکر وا می دارد یا تفکر است که ما را اندوهگین می کند!
یکی مرغ برکوه بنشست و خاست
چه افزود بر کوه بازو چه کاست
من آن مرغم و مملکت کوه من
چو رفتم جهان را چه اندوه من
در هزار توی زمان گم شدم
نمی دانم به کجا می روم
اصلا مقصدم کجاست
تا کی قرار است بروم
فقط می روم
غم و اندوه به دنبالم افتاده
می خواهد مرا در خود غرق کند
یه وقتایی همچی هست اما
همچی کافی نیست.
چون اصلا کافی نیست
چون اونی که باید باشه نیست
گفتی که:
چو خورشید٬ زنم سوی تو پر٬
چون ماه٬ شبی می کشم از پنجره سر!
اندوه٬ که خورشید شدی٬
تنگ غروب !
افسوس که مهتاب شدی٬
وقت سحر!
گفت اندوهت به برگها بسپار پاییز است می ریزند سپردم بیخبراز آنکه درخت خانه ام کاج بود
اگر میخواهید واقعا زندگی کنید
باید تلاش کنید تا در اندوه دنیا
سرخوشانه مشارکت کنید.
-جوزف کمپل
آه مِن الفِرَاقَ
قَلْبی مَدفونٌ فی العِرَاقُ
هر لحظه به زندگی تماشا کردم
نالیدم و خندیدم و حاشا کردم
جز حسرت و اندوه ندیدم هرگز
واله هرانچه را که پیدا کردم
♤♤♤
علی معصومی