پنجشنبه , ۸ آذر ۱۴۰۳
خدای من بامن است...پس نگران هیچ چیز نیستم.....
خونواده مث اجاق میمونه زود ازش جدا شى پخته نمیشىدیر ازش جدا شى بى مصرف باقى میمونى ....
می شود پیشانی ات بوسید و از لب ها گذشت ؟؟مومن از قم بگذرد تا جمکران هم می رود ......
مشت خاکی بر جای خواهم نهاد به قدر بنفشه ای که بنشانی...
دوست داشتم با تمام وجودمعزیزم هنوزم تو رو دوست دارمالهی همیشه کنار تو باشمالهی همیشه بمونی کنارم......
دلم میخواد بودنت مثل قصه روز و شب باشد......
خود را در آینهبه نیابت ز من ببوس...
اسکار بیرحم ترین عضو بدنم میرسه به مغز...که هر چی خاطراته یاد آدم میاره!...
باید تکثیر بشم ولی در قطعِ خیلی کوچیک، مثلا اندازهی وروجکِ آقای نجار با موهای نارنجیش یا خاله ریزه وقتی با قاشق سحرآمیزش کوچولو میشد.باید خودِ دومم در قطع کوچیک، بپره روی فرمون تا بتونه زاویهی مورد نظر من رو ببینه، بعد اون آهنگی رو که از همه بیشتر دوست دارم پخش کنه و صبر کنه تا از خروجی جردن و اتوبان صدر عبور کنیم و به محض دیدن اولین شاخهی پر برگِ بیدِ مجنون دکمهی ضبط دوربین رو بزنه و این پاییزِ زیبا رو برام ثبت کنه.هر روز از ابتدای ...
تو فقط حرف بزن *چشمانت*حقیقت را زیر نویس میکند......
رفیق که داشته باشی ؛دقایقِ عمرت ، لبریزِ عشق و آرامش می شود .و هر اتفاقِ کوچکی ، بهانه ای می شود برای شاد بودن ...کسی که با گرمیِ حضورش ؛سرمایِ پاییزِ تو را می گیرد .کسی که محبتش بی منت است ومعرفتش بی پایان !کسی که آفریده شدهتا بانیِ بهترین خاطراتِ زندگی ات باشد ...داشتنِ یک رفیقِ خوب ؛یک واجبِ عینی و حیاتی است ،برایِ تمامِ آدم ها ...با هر اعتقادی ،با هر نژادی ......
هیچوقتیکی را با تمام وجودت دوست نداشته باشیک تکه از خودت را نگهداربرای روزهایی که هیچکسبه جز خودت نداری...
همین طوری زل زده بودم به صورتش؛همون روسری که من براش خریده بودم؛باورم نمی شد هنوز نگهش داشته باشه!داشت یه دختر بچه رو توی تابهل می داد که مامان صداش می زد.....
حس خوبی ست در آغوش خودت پیر شوم...
چه فایده...چقدر دوستت داشته باشداصلا از اینجا تا ثریاوقتی حرمتنگهداریت را بلد نباشد......
جان را ارزانی دارمتعمر شدن را بلدی...
تو همچو صبحی ومن شمع خلوت سحرم...
دمکراسی سیاسی معمولا با امریه حاصل نمی شود و باید آهسته آهسته و در نتیجه ی تلاش و مبارزه طی قرون گام به گام به دست آید....
.از وقتی مالِ من شدی، شدم بنده یِ خوبِ خدا!هر روز، هزار بار خدا رو شکر می کنم که مهرِ منو تویِ دلت انداخت و قبول کردی تا ابد کنارِ هم باشیم( چیزی که واسم عینِ یه رویاس).هر چند دوری از تو، مثِ آتیشی میمونه که تنمو می سوزونه ولی یادآوریِ روزایی که کنارت بودم و امید به روزایی که دوباره میبینمت، آبیه رویِ این آتیش...تولدت که یادآورِ روزایِ قشنگِ آشنا شدمونه، مبارک فرشته کوچولویِ من......
عِشقَم…اینو می خوام بگَم: بی تُو مییمیرممی خوام بِگَم: تُو دُنیایِ مَنی...می خوام بِگَم: دوسِت دارَم فَقَط بِه خاطِر خُودِت...می خوام بِگَم: شُدی هَمه یِ فِکرَم...می خوام بِگَم: اَگِه یِه روز نَبینَمِت چقَدر دِلَم بَرات تَنگ میشِه..می خوام بِگَم: نَبودَنِت بَرام پ⌛ایانِ زِندِگیه...می خوام بِگَم: یِه گوشِه چِشاتُو بِه هَمِه دُنیا نِمیدَم...می خوام بِگَم: بیشتَر اَز عِشقِ لِیلی بِه مَجنون عاشِقِتَم...می خوام بِگَم: هَر جور کِه باش...
چیزی که باعث عذابت میشه ،حرف ها نیستن....آدمایی هستن که ،اون حرفها رو میزنن!...
پاییز مثل یه آدمی که،تهِ دلش یه حَرف مونده که هیچوقت ،به کسى که باید نمیگه......
دو گروه از مردان ؛هیچگاه به زندگیِ عادی بر نخواهند گشت...آنان که به جنگ رفته اند ،و آنان که عاشق شده اند...
بعد مرگم شعر هایم را بخوان تا بشنوی / سرگذشتم تلخ تر از درگذشتم بوده است...
دختری که با نمک میخنده، زیاد گریه کرده...
از هیچکس هیچ چیز بعید نیست!فقط کافیه شرایطش ایجاد بشه...
باد با حلقه ی زلفان تو بازی میکردگفتم: این مغز سبک را هوس زنجیر است...
یکی رو میارن بخش روان ،واسه اینکه ده بار خودکشی کرده..دوتا اتاق اونور تر ،یکی با سرطان میجنگهواسه دو روز بیشتر زندگی کردن..میبینی؟همینِ زندگی.....
حالت چقدر خوب می شودیکی پیدا شودجنسش خالص باشداز آن ناب های روزگارکه یک عمر داستانش را می شندیدی...آنوقت بیاید جلودر گوشت بگوید: هستم! تنهایت نمیزارماز آن بودن هایی که هیچ وقت تمام نمی شود... کسی که دوست داشتن وکنار ماندن بلد باشد و نرود بماند .....
روزی که به دنیا آمدی هرگز نمیدانستی زمانی خواهد رسید که آرامش بخش روح و روان کسی هستی که با بودن تو دنیا برایش زیباتر است. عشق دلم تولدت مبارک...
زیبا تویی که در دل پاییز بهار را با خودبه خانه می آوری......
اساسِ رفاقت، دیوانگی ست...باید یکی را در زندگی داشت،حتما که نباید عشق یا معشوقه باشدمیتواند یک دوست یا یک رفیقِ خیلی صمیمی باشدباید یکی را در زندگی داشتیکی از جنسِ رفیقی بی ریا، یکی درست مثلِ تو برایِ من...مو فرفری منِ، قلبِ پاییز، مادر، همه کسِ پرنیان، دردانه یِ من، تولدت گل باران...
ما بدبختی رو بوسیدیم گذاشتیم کنار ،حالا ول کن نیس...هی میره ، میاد میگه : یه بوس بده !...
.من دلم میخواد اون موقع که صدایِ جفتمون از خستگیِ زیاد گرفته، بشینیم کنارِ هم، لیوانمو بغل کنم که اونجوری که تو دوست داری بغلم کنی...و اون جوری که من میخوام، صدایِ خستت رو گوش کنمتکون خوردنِ لباتو نگاه کنم،بازی کنم با رگایِ دستت،خیره شم به بهشتِ بینِ یقه و گردنت....دلم میخواد رو بزرگ ترین پله برقیِ دنیا، وایسم و نگات کنمکه نترسم که میخورم زمینکه تو نگات غرق بشم...دلم میخواد چاییمو دوست نداشته باشم و به جاشقهوه یِ نصفه ی...
نمیخواهم باور کنم اما... دارم زده میشوم از نبودنتشاید دیگر برگردی هم مهم نباشد...
شوفاژ نمیکند اثربغل مگر کند اثر......
شاعر تویی من فقط راوی چشمان توام...
روزی آید که دلم هیچ تمنا نکنددیده ام غنچه به دیدار کسی وا نکند...
…اگر هنوز هم چراغ اطاقت را ڪہخاموش می ڪنی……یا زیرِ باران راه میروی…یا تنھا ڪہ می شوییا در هر جایِ خاص یا شرایط خاصی ڪہقرار می گیری…در دلت یادِ او می افتی……حتی اگر بد و بیراه هم بگویی……مطمئن باش…هنوز دوستش داری………و مطمئن باشهنوز خطِ قرمزِ احساست اوست……و هنوزاگر ڪسی بہ او بد بگویدحتماً با خشم نگاهش می ڪنی…………دل است دیگربہ ڪسی ڪہ سنجاق شدتا نفس میڪشی جایِ سنجاق رویش میماند……حالا تو خودت را بکش و……یڪ نفس بگو :...
زندگی یعنی یک تو برای یک عمر...
تو آرامبخش تمام وجود منی جانان...
در این زمانه ی غریبمحرمان امروز نامحرمان فردایندو سنگی برای صبوری باقی نماندهسنگ صبوران کلید به دست در کمین نشسته اندکه مُهر بگشایند از درد دل هایتتا سنگی شوند و ببارند بر دل غمبارتدلت که گرفتفریاد کن در سینه اتبگذار این درد در سینه ات بپیچدمبادا اجازه دهیراهی به بیرون بیابدبگذار برای همیشه در تو باقی بمانددلت که گرفت...
عطر اشکمعطرِتنهایی انسان است....
تا زمانی که آتشی بشتاب ! -شعلهور شو درونِ خاموشی...
باید تمام مردم دنیا ...بنان شوند...از بس تو را ...الهه ی ناز آفریدهاند...️️️...
یِک خاطره داریم ویک خَروار شب؛ که هِی تکرار می شود؛ و حافظهای که هِی از تو پُر می شود؛ و جانی که هی به لَب می رسد اما دَر نمی رود......
سه چیز میرینه تو زندگیه شما ؛اعتمادنادرست ،غروربى جا ،خر درونتون !...
بعد از عقد ،گذشته ی همو فراموش کنید هر چی که بوده و نبوده...
هر جوری باشی باهامدنیا رو با تو میخوام ......
ما جزئی از طبیعتِ کل هستیم و از دستوراتِ او متابعت میکنیم.اگر از این امر،درک درست و متمایزی داشته باشیم،آن قسمت از وجودِ ما که هوش نام دارد بدانچه بر ما میگذرد رضا میدهد و میکوشد که در این رضا باقی بماند.اسپینوزا...