متن روح
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات روح
خیالت
خیالم
چون دو فاخته سبکبال
از مرزهای آسمان عبور میکنند
و درونِ شیارهای پنهانِ زمان
به هزار تصویرِ موازی بدل میشوند.
هر بال،
دریچهای به جهانی ناشناخته
هر پر،
نقشهای از سرزمینهای خواب
و ما
در میانِ این تکهتکهی بیانتها
به شکلِ یک صدا،
یک نور،
یک سایه
یکی...
خیالت
خیالم
چون دو فاخته سبکبال
از مرزهای آسمان عبور میکنند
و درونِ شیارهای پنهانِ زمان
به هزار تصویرِ موازی بدل میشوند.
هر بال،
دریچهای به جهانی ناشناخته
هر پر،
نقشهای از سرزمینهای خواب
و ما
در میانِ این تکهتکهی بیانتها
به شکلِ یک صدا،
یک نور،
یک سایه
یکی...
💐🌾🍀🌼🌷🍃🌹🍃🌷🌼🍀
🍃🌺🍂
🌾☘
🌷
چون می نابی به جام
روح و دلم کرده رام
واژه وحرف و کلام
به قلمِ🖋: پورِ مهر👇
#مهردادپورانیان
#سهگانی
🌷
🌾☘
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃🌹🌿🌼🌷🍀
در قابِ سپیدِ جان
تصویرِ تو را دیدم
روحم به تپش افتاد
از واکنشِ احساس
فقط کسانیکه با نیروی محبت تنبیه شده اند از نیروی آن خبر دارند.
در جستجوی حقیقت حاضرم عزیزترین چیز حتی جان خود را فدا سازم.
وقتی انسان روح خود را از دست بدهد،فتح دنیا به چه درد می خورد
"اعتماد، ویرانتر از هر زلزله"
- ماه گرفتگی روی بدن نشونه چیه؟
+ یعنی جای تاوانیه که برای پاک شدن روح میدی
- به گمانم او خود یک فرشته بود یا مرا این گونه می دید.
چندیست درون من
جنگ بزرگی شکل گرفته است
که طی هر حمله
قسمتی از روحم ویران میشود
خ .نواندیش
۱۴۰۳/۱.س.ش
با لبخندی از خواب برمی خیزم
و به آغوش خاک این روز را می پیچم
با هر نفسی روحم پر می شود از زندگی
صبحت را خوش بخت می خوانم
ای آفتابی که مرا بیدار می کنی
ای کاش
روح بودم و در کالبدتت فرو میرفتم
و هر آوایت را جانانه ستایش میکردم و
گوهر عشق را بر طاق دلت میگذاشتم و
پیوسته ، بر وجود گران بهایت بوسه میزدم.
ای بهارِ دلنشین، ای روحِ زندگی
با آمدنت، جهان دوباره زنده شد
عشق توبه قلب من روح تازه دمیده چشمای مجنون من مثل توروندیده
روحم پریشونه ازپریشونی حالت قبل ازمرگم تورومن ندیده بودم ساکت فقط نگوغرورم نذاشت حسم روبگم که بدبسوزه روحم توگوربلرزه تنم
مدت هاست که روح پر احساس خود را کشته ام و تبر بر دست بر تک تک درخت های امید دلم هجوم برده ام....
هر آنچه دیدم تو بود هر چه شنیدم تو بود
گل در بیابان منم به یاد باران منم
دل از تو خالی نشد خشک از بی آبی نشد
دور از تو بی سامانم پیر از غم هجرانم
روح از تنم خسته شد چون به پرش بسته شد
ای تو روح...
از زمانی که راه رفتن با رکاب عقل را آموختم، همیشه در حد فاصل آگاهی از امری و تحقق آن امر، ترس و اشتیاقی سرشار وجودم را فرا می گرفت. به همین خاطر آشفتگی و تلاطم عجیبی را در این حد فاصل پذیرا می شدم. به قدری با ترس و...
جسم اگر زندانی شود انسان راه چاره ای جویا شده، رهایی حاصل می شود. اما اگر روح خود را محصور در میله های زندان ببیند چه بسا خو گرفته، آن را حقیقتی در حیاتش معنا می کند.
از پشت پنجره، به این جنگل زیبا نگاه می کنم،
همانطور که در صفحات یک کتاب غرق می شوم،
نور ملایم صبح روحم را بیدار می کند
در حالی که عطر چای، به روحم گرما می بخشد.
جنگل با رنگ سفید نقاشی شده
همانطور که شاخه های یخ زده
داستان...