پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
اینکه هنوز هم سین های هفت سین را قبل از تحویل سال با عشق کنار هم در سفره می چینیم؛هنوز هم آخر سال ها نگران دل های اطرافیانمانیم که مبادا غبار غم گرفته باشد،بدو بدوهایمان برای اینکه همه چیز بوی بهار و پاکی بدهد؛این ها نشانه های خوبی ست...یعنی هنوز هم زنده ایم،هنوز امید در دلمان جریان دارد،هر چند اندکیعنی هنوز هم دوست داریم و می توانیم دوست داشته شویم،یعنی هنوز که هنوزه قدرت عشق و قلبمان بیشتر از قدرت بدی های زمانه ست....
شهریور با تمام دلبستگی هایش میگذردبی خیال معشوقه اش میشودبار سفر می بنددو جای خود را به مهر میدهدفقط خدا کند مهر دیگر دل نبازدپاییز طولانی شدنش خسته میکند آدم راخسته از تنهاییخسته از هوای بی کسیخسته از خش خش خاطرات......
آذر جان زودتر بیا...بیا ؛اما یادت نرود که توشه ات مثل مهر و آبان نباشد...نکند با خودت غبار بیاوری !فراق نیاوری که در پاییز بیچاره میکند..سوز بسیار را هم در چمدانت نگذار، اینجا خیلی ها کسی را ندارند که وقتی سردشان شد ،ها کند دست هایشان را ...اما در عوض،با خودت خنده های از ته دل ، خواب های شیرین ، باران ها مست کننده، هوای دو نفره همراه کن ...آذر جان لطفا مهربان تر باش !اینجا خیلی وقت است که حال دلها خوب نیست...!...
تو هَمانی که دلم میخواهد شصت سالگی هایم را کنارش بگذرانم...هفتاد سالگی...!هَمان روزهایی که کیسه های کوچک و بزرگ قرص هایم هشدارِ کهولت سِن را میدهد...!هَمانی که دلم میخواهد در حالی که پایِ رادیو نشسته استو مُدام با پیچ رادیو وَر میرو دو مَرا به مرزِ سرسام میرساند ،صِدایم بزند و بخواهد برایش چای بیاورم...!تو هَمانی که میخواهم سال ها بعد دُرست زمانی که نوه هایمان دورِمان را گرفتندو مُدام از عاشقی هایمان میپرسند ،از سوال هایشان طَفر...
مثلِ خرمالوهایِ رسیده یِ حیاطِ مادربزرگمثلِ عطرِ دارچینِ چایهایِ عصرانهمثلِ بارانِ پاییز، مِثل عود مثلِ انارِ دانهدانه با گلپرمثلِ موسیقیِ خشخشِ برگهامثلِ نوشتنِ آخرین خطِ مشقهایِ دورانِ کودکیمثلِ عید، مِثلِ آب بازیچیزهایِ خوب ساده اندو تنها شنیدنِ اسمشان کافیستتا خوب شود حالِ دلت...نبودشان زندگی را متوقف نمیکندامّا زندگانی را تلخ خواهد کرددرست مِثل تو.....