پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
باران و بغض و اشک و ابرم یک منِ بی تو وقتی که تنهایم به زیر چترِ تنهایی...
بی شک انار، بغض پاییز است که گاه و بی گاه می ترکد...
غم غربت بگیرد مثل بغضی سخت نایت را محرم آی می چسبد بگریی غصه هایت را...
پناه می برم از بغض در گلو ماندهبه دشت دامن گلدار مادرم گاهی...
درونم بغض و اشک و حسرت و آهفقط یک مرگ را کم دارم امشب...
بغض گلوگیری ست جمعهتا خفه نکنددست برنمی دارد.....
رها نمیکند این بغض، وگرنه می گفتمبا شما که عشق، چه می کند با آدم......
اندیشه و سکوتبغض و انتظارچهارگوشه تقدیرمان اینست !...
بغض گلوگیری ست جمعه تا خفه نکند دست برنمیدارد...
بغضگلوگیری ستجمعهتاخفهنکنددستبرنمی دارد...
شده دلتنگ بشی؟بغض کنی؟اشک بشی؟با خیالِت همه لحظه هامو من بارانم...
جمعه یعنی با خودت خلوت کنی، اما رفیق...عصر جمعه با تمامِ بغض و حسرت میرسد...
فریاد بزن بغض، بگو درد خودت راتا کی همه شب چشم تر و بالش نمناک ؟...
پاییز ؛ بهار به بغض نشسته است ؛ در اندوه بیکران روزگار...
آجر به آجر...بند بندم بغض و دلتنگی ست... تنهایی از من آخرش یک مرد خواهد ساخت......
از وقتی رفته ایدست های خیالتدر زمینِ دل منبذرِ بغض می کارند....
چنان به هوای تونفسم گرفته استکه خیال میکنم-بغض-نامِ دیگرِ دوست داشتن است....
هفته ای که بروی حالش از این بهتر نیست...شنبه اش بغض و هوای جمعه اش بارانی ست.......
زشت ترین زیبای جهان شدیآن زمان که بلعیدمدردناک ترین بغض تا امروزم را...
شب و دلتنگی من...غزل چشمانت...بغض سنگین و تپش های دل ویران استهمهٔ احوالم......
دوباره شب دوباره بغض و آه مندوباره این نبوده انتخاب من......
دلتنگی می شود بغضو در نهایت دریاچه نمکیکه بر چهره ات روان می شود...
در چشم همه روی لبم خنده نشاندمدر حال فرو خوردن بغضی سرطانی...
خبرت هست که دلتنگی و تنهایی و بغضآنقَدَر هست که یادم نکنی میمیرم؟...
شده باران بزندبر بدن پنجره ات ؟ناگهان بغض بیافتدبه تنِ حنجره ات ؟...
ای بغض فرو خورده مرا مَرد نگهدارتا دست خداحافظی اش را بفشارم......
آخرش روزی بهارِ خنده هامان می رسد...پس بیابا عشقفصل بغض مان را رد کنیم...
آخرش روزی بهار خنده هامان می رسد پس بیا با عشق فصل بغضمان را رد کنیم...
پدر!روزت رسید و من ندارمت......
بخند که صدای زن همیشه بغض و گریه نیست...
بخندبلند بخندبا بغض بخندبا اشک بخنداما بخندهیچکس نباید بفهمه چقدر داغونی...
گریه اگر که سَر دَهَم سِیل بَرَد تمامِ توبَسته شکستِ بُغضِ من به غیرَت و مَرامِ تو....
و همان روز کهاز غصه مرا ویران کردخانه اش عقد کنان بود نمیدانستم...
نیامدی...زمستان شد!زمستان ماند!نبودنت طولانی ترین فصل است...
امشب شب تولد من استولی چیزی برای ترکاندن ندارمجز بغض عزیز...
بگذار اعتراف کنم که دلم در چه حالی ستبدجور از نبودنت شاکی ستهر جا هستی برگرد که اصلا حالم خوب نیست......
نُت به نت پُر از غمم، گرچه دم نمیزنممثل بغض ماندهام، در گلوی هر فلوت...
بغض تو گلوته و لبخند رو لبت.. ازین تراژدی سخت تر مگه هست؟...
زندگی بغض دل توست به هنگام سحر...
برایت گریه تجویز می کنمبغض تمام گلویت را گرفته است......
من پر از دردم ولی کو شانه ای تا سر نهم؟بغض امانم را بریده،شانه می خواهم رفیق...
در گلویم گیر کردهزخم یک بغض غریب......
خنده های نمکینت،تب دریاچه ی قمبغض هایت رقمی سردتر از قرنِ اتم...
برایت دستمالِ کاغذی بودم، ولی آیاکسی در لحظه ی بغضت به کار آمد به غیر از من ....
من آن خاکم که روزی بستر رودی خروشان بودکنار چشمه بشکن بغض این ظرف سفالی را...
همیشه اونی که عاشقترهیکم بیشتر حساسهیکم زیادتر بغض میکنهیکم سریعتر دلش تنگ میشه...
به گلو بغض و به لب اشک و به آغوشم دردشانهای نیست ولی شکر که دیواری هست!...
یکشنبه غم انگیزیستباران میباردهم از آسمانهم از چشمهای منمثل همیشه یکشنبه تکرار میشوداما مثل همیشه تو نیستی...
به رسم صبر باید مرد آهش را نگه دارد اگر مرد استبغض گاه گاهش را نگه دارد...!...
بسته راه نفسم بغض و دلم شعلهور استچون یتیمی که به او فحش پدر داده کسی...