در روز قیامت
فرشته های موکل بر شانه های چپ و راستم
دفتر اعمالم را می گشایند و
تمام لحظاتی را که در فکر و خیالم دستت را می گرفتم
و همچون کودکان فیلم های کارتونی
خودمان را در مزرعه ی گندم کنار ده کوره ای پنهان می کردیم را،
ثواب و کار نیک می نویسند!
ولی باز هراس دارم
که به دوزخ رهسپارم کنند
چونکه جرأت هیچ کاری
جز گرفتن دستانت را نداشتم.
■□■
شعر: ادریس علی
ترجمه: زانا کوردستانی
ZibaMatn.IR