یک لحظه دلم خواست که در آغوش تو باشم
بی تابی قلبم به تمنای تو باشم
آن چشم خمارت که مرا برده ز خود دور
چون سایه همیشه پی روی تو باشم
لب های تو چون شهد، پر از عشق و امید است
من مست ز هر جرعه ی آن بوی تو باشم
هر شب به خیالم که کنار تو نشستم
دل خسته ز دوری، غرق در کوی تو باشم
خورشید که تابید، به دنیای دلم گفت
آرام ترین لحظه، هم آوای تو باشم
در دفتر عشقم، همه اشعار تو باشد
من شاعر دیوان پر از موی تو باشم
ای ماه رُخَت، روشنی جان و جهانم
باشد که همیشه مهربان سوی تو باشم
عزیزحسینی
ZibaMatn.IR