آهسته می آید، دل انگیز است و بارانی
صبحی که دارد با خودش یک بوسه ی آنی
در جاده ای افتاده در آغوش کوهستان
یک باغ سیبم تاابد انگار زندانی
هر بار نقشی داشتم در طرح یک قالی
یک بار دشت ارغوان یک بار گلدانی
هربار نقشی داشتم، این بار شیرینم
چون طعم توت از تار غمگین خراسانی
چون بافه ای چل تکه از اندوه و ابریشم
افتاده ام پای مقرنس های ایوانی
خورشید، گرم گفت وگو شد با زنان ایل
چون پچ پچ گنجشک ها یک ریز و طولانی
این سرزمین با رودها با رنج و ریواسش
با یک غزل دل می برد از من به آسانی
ZibaMatn.IR