زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

همه چیز برای او دیگر بی مزه شده بود غم، شادی و درد همه یک مزه گرفته بودند .کامش از بین رفته بود. همه ی مزه ها یک مزه شده بودند و بعد همه ی صداها یک صدا شده بود. یک صدای یکنواخت و تکراری که از دهانهای جورواجور بیرون می آمد. و همه ی بوها که در نهایت یک بو بودند . هر چیزی را که لمس می کرد، چه نرم و چه زبر با بقیه یکجور بود . وروز به روز همه چیز به هم شبیه تر می شد. فهمید دیگر تا زنده است نمی تواند مزه و طعم چیزی را بفهمد و این خودش یکجورهایی خانه ی آخر بود .
/ محمد رضا کاتب / رمان چشمهایم آبی بود/
ZibaMatn.IR

آبی و سبز ارسال شده توسط
آبی و سبز


ZibaMatn.IR


انتشار متن در زیبامتن