بتی دارم که زلفش چون شب یلدا دراز آید
به هر موجش نسیمی از بهار دلنواز آید
نگاهش چون ستاره در دل شب های تاریک است
به هر لبخند شیرینش، دلم در اهتزاز آید
به روی ماه او هر شب، دلم پروانه وار گردد
که از هر جلوه اش عشقی به دل بی انقضاض آید
خطی بر عارضش دارم که چون نقش بهشتی است
به هر رنگش ز خون ارغوان، نقش و طراز آید
به بوی زلف او هر دم، دلم در شوق و شور افتد
که از هر تار آن بویی چو مشک و اعجاز آید
به ناز و عشوه اش هر دم، دلم در تاب و تب باشد
که از هر ناز و کرشمه اش، هزاران رمز و راز آید
ز لب هایش شرابی ناب و شیرین بر دل افتد
که از هر جرعه اش مستی به دل بی احتراز آید
به بزم وصل او امشب، دلم در خواب و رویا است
که از هر لحظه اش عشقی به دل بی انفراز آید
به یاد چهره اش هر دم، دلم در شور و شوق افتد
که از هر خاطره اش عشقی به دل بی انتراز آید
بتی دارم که زلفش چون شب یلدا دراز آید
به هر موجش نسیمی از بهار دلنواز آید
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR