سحر مهتاب با گل رازها گفت
که شب با بوی گل دل را صفا گفت
نسیم صبحگاهی با چمن ها
حدیث عشق گل با دلربا گفت
دل از شوق نگاهش بی قرار است
که چشمش با دلم راز وفا گفت
بهار آمد به باغ و گل شکفتند
که هر گل با دلی از ماجرا گفت
نسیم از بوی زلفش مست و حیران
به گوش گل حکایت های ما گفت
شکوفه با نگاهش عشق ورزید
به باغ و سبزه ها راز بقا گفت
زبان بلبلان در بوستان ها
حدیث عشق با شور و نوا گفت
به هر شاخه که گل بر دوش دارد
نسیم از عشق او شعر و صدا گفت
ز دل هر برگ گل نغمه سرایی
به گوش عاشقان راز بقا گفت
به هر گلبرگ عشقش نقش بسته
که دل با هر نگاهش ماجرا گفت
چو گل در باغ دل جلوه گری کرد
نسیم از عشق او شور و نوا گفت
سحر مهتاب با گل رازها گفت
که شب با بوی گل دل را صفا گفت
مهدی غلام علی شاهی
ZibaMatn.IR