در دل شب ناله ای از دور می آید به گوش
آسمان با اشک خود شست از غم هر دو دوش
چون نسیم صبحگاهی بگذرد از کوی ما
عطر گل های بهشتی می زند بر جان خموش
در دل این خامشی راز نهان پیدا شود
چون که دل با یاد او گردد ز هر غم فارغ گوش
برگ ریزان پاییز است و دل در انتظار
تا که باران عشق بارد بر سر آن بید موش
چشم انتظارم تا بیاید از ره آن روی ماه
تا که با لبخند خود سازد دلم را از نو نوش
در سکوت شب، صدای عشق می آید به گوش
دل به یاد او زند پرواز در عالم خموش
چون که مهتاب از دل شب پرده بردارد به نور
می زند بر جان ما عشقش چو آتش بر خموش
در میان این همه غوغا، دلم آرام شد
چون که یار آمد به بالینم چو مهتاب در دوش
دل به یاد او ز هر غم فارغ و آزاد شد
چون که عشقش شد چراغ راه در هر ره پویش
در دل شب نغمه خوانی می کند مرغ امید
تا که صبح آید به بام ما چو خورشید در خموش
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR