غیر حق را می کنی در دل مقیم بی دلیل
می کشی بر دفتر جان نقش تلخ این قبیل
چون گذشتی از سرای جسم و جان بی خبر
راه را گم می کنی در کوچه های بی بدیل
ناله می پیچد ز هر سو در دل شب های تار
می کشی بر پرده دل، نقش های بی سبیل
کار دل را با زبان آتشین آغاز کن
می کنی بر خویشتن این زخم های بی دلیل
دم چو بی معنی شود، تیغی است زهرآلوده تر
می زنی بر تیغ خود را هر نفس بی جان و میل
چشم صحرا از تو روشن، در پی دیدار تو
می کنی بر چشم حیران، پرده های بی سبیل
بحر از طوفان گریبان می درد در اشتیاق
می فشاری پا بر این منزل، به راه بی بدیل
چشم قربانی نبیند روی تو در پرده ها
می کشی بر دیده حیران، نقش های بی سبیل
صحبت از حال است و گفتار از زبان دل برون
می کنی بر وقت ما شوریده حال بی دلیل
غنچه وصل از تو خوشبو، جامه باد سحر
می کنی بر گلشن دل، خارهای بی سبیل
ابر دریا دل چو می بارد به کام تشنه ها
می کنی بر قطره ها این انتظار بی بدیل
خاک صحرای عدم از خون هستی بهتر است
می لرزی بر سر جان، این لرزش بی سبیل
چون تسلیم شدی، هر موجی ساحل می شود
می کنی بر دامن ساحل، این نگاه بی بدیل
نوری از پیشانی دلداران بگیر ای جان
می بری شمع خود را، دلمرده از این محفل بی سبیل
چشم خورشید از شبنم بر معراج می رود
می پوشی چشم خود را، از روی کامل بی دلیل
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR