دل به دریا زدم و موج به موج آمد یار
عشق پیدا شد و دل گشت به عشقت بیمار
چشم مستت به دلم داد ز هر سو آزار
ماه تابان شد و شب گشته پر از نور و نار
دل به بادی سپردم که ندارد تکرار
عشق آمد به سرم چون که شبی بی قرار
در دل شب زدم آتش به خیالی بیدار
تا که صبحی برسد با نفس های بهار
شور عشق است که در جان من آمد بسیار
چون که باران به دل خاک زند بی قرار
در هوایت همه شب تا به سحر گشته ام زار
تا که خورشید برآید ز پس کوه و دیار
دل به شوری که ز عشقت به دلم گشته یار
می سپارم که بماند به دلم چون اسرار
چون نسیمی که به گلزار وزد بی تکرار
عشق تو در دل من گشته چو بوی عطار
در خیالم همه شب تا به سحر گشته ام شاد
که تو آیی به برم با دل و جانی بیدار
این غزل را به امید تو نوشتم دلدار
تا که باشی به دلم عشق و امید و دیدار
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR