در دل شب ماه را دیدم که می گف...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن مهدی غلامعلی شاهی
- در دل شب ماه را دیدم که می گف...
                        در دل شب، ماه را دیدم که می گفت از فراق  
عاشقان در خواب و من بیدار از این عشق و چراق  
برفراز کوه ها، آتش زدم بر جان خویش  
تا بسوزانم ز دل هر گونه غم، هر گونه داغ  
چون بهاران آمد و گل ها شکفتند از نسیم  
یاد تو در دل نشسته همچو یاقوتی به باغ  
در میان جمع، دل را برده ای با یک نگاه  
چشم مستت همچو دریایی است بی پایان و براق  
از غمت هر شب به زیر آسمان نالم ز دل  
می نویسم بر ستاره قصه های عشق و محاق  
در هوای عشق تو بی پروا پرواز می کنم  
تا رها سازم ز بند این جهان سرد و سراغ  
درد و غم را در دل خود چون گلی پرورده ام  
تا شوم آزاد از این غم های بی پایان و طاق  
هر که را دیدم ز عشق تو سخن ها گفته بود  
عاشقان را نیست پروای جهان، جز عشق و فراق  
آسمان را خواندم و گفتم که ای مهر سپهر  
بر دل من رحم کن، بنشان تو این آتش و باغ  
در میان موج دریا گم شدم از یاد خویش  
تا بیابم ساحلی آرام، دور از درد و محاق  
مهدی غلامعلی شاهی
                    
